بعد از رفتن آدام، مت در آن رستوران ماند و تمام شواهد و قراین را یادداشت کرد و کنار هم قرار داد. لحظه به لحظه بعد از آخرین باری که سامی را دیده بود نوشت و هر قسمت را مثل قطعات پازل کنار هم قرار می داد. هر بار نقشه اش درست از کار در نیامده بود الکس هم در آن صحنه حضور داشت و به نحوی نگذاشته بود او به اطلاعات لازم دست پیدا کند...
چند ساعت بعد، در خانه ِ الکس، انتظارش را می کشید بالاخره الکس آمد با چنان سرعت و تبحری الکس را خلع سلاح کرد و صورتش را به میز وسط آشپزخانه چسباند که الکس فرصت هیچ عکس العملی پیدا نکرد.
کلت روی شقیقه الکس بود مت ماشیه را کشید: آب از سرم گذشته یا من و سامی با هم برمی گردیم خونه یا فردا جنازه تو رو اینجا پیدا می کنن ... طفره نرو فقط اصل مطلب رو بگو..
الکس با صدای گرفته گفت: جیمی..... لعنتی..... اون بود که سامی رو برد سر قرار. از اون لعنتیا پول گرفته بود ولی باور کن جیمی قسم می خوره که نمی دونسته ممکنه ....
الکس جمله اش را تمام نکرده بود که مت او را رها کرد...