خانه
327K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۵:۱۶   ۱۳۹۴/۱۰/۲۳
    avatar
    کاپ آشپزی 
    یک ستاره ⋆|3760 |1786 پست

    کامران و کتی وارد خونه شدن در حالی که پاهای کتی از ترس سست شده بود و کامران که بیشتر از کتی ترسیده بود ولی نمیتونس اعتراف کنه که چه وحشتی داره(پسر است دیگر...) هنوز اولین قدم رو برنداشته بودن که توو اون تاریکی یه نیروی خیلی قوی اونا رو به بیرون از خونه پرت کرد...رو زمین افتادن و چشمشون از ترس خیره به کلبه بود... صدای ناله از توو کلبه به خوبی شنیده میشد... همین موقع یدفه احساس کردن یه چیزی داره از پشت بهشون نزدیک میشه...

    ویرایش شده توسط کژال در تاریخ ۲۳/۱۰/۱۳۹۴   ۱۵:۲۰
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان