خانه
327K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۱:۱۵   ۱۳۹۴/۱۰/۲۴
    avatar
    کاپ آشپزی 
    یک ستاره ⋆|3760 |1786 پست
    یه نیرویی اونا رو دوباره به سمت بیرون کلبه میکشوند... صدای ناله ها باز بیشتر و بیشتر میشد... یدفه کتی متوجه سایه ی آدم تبر به دستی شد که زود ناپدید شد.داشت از هوش میرفت و میفتاد که کامران متوجه شدو گرفتش! زبون کتی از ترس دیگه بند اومده بود... فضای تاریک و سنگینی دورتا دور کتی و کامران و کلبه رو گرفته بود...کتی که دیگه ترس وجودشو گرفته بود به زحمت تونست برای کامران بگه که چی دیده... کامران که خودش حسابی ترسیده بود عصبانی شد دوربینشو روشن کرد و داد زد ببین هیچی توو اون کلبه خراب شده نبود که یدفه سایه یه آدم تبر به دست رو توو همون فیلمی که گرفته بودن دیدن...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان