۱۱:۱۵ ۱۳۹۴/۱۰/۲۴
کژال
یک ستاره ⋆|3760 |1786 پست
یه نیرویی اونا رو دوباره به سمت بیرون کلبه میکشوند... صدای ناله ها باز بیشتر و بیشتر میشد... یدفه کتی متوجه سایه ی آدم تبر به دستی شد که زود ناپدید شد.داشت از هوش میرفت و میفتاد که کامران متوجه شدو گرفتش! زبون کتی از ترس دیگه بند اومده بود... فضای تاریک و سنگینی دورتا دور کتی و کامران و کلبه رو گرفته بود...کتی که دیگه ترس وجودشو گرفته بود به زحمت تونست برای کامران بگه که چی دیده... کامران که خودش حسابی ترسیده بود عصبانی شد دوربینشو روشن کرد و داد زد ببین هیچی توو اون کلبه خراب شده نبود که یدفه سایه یه آدم تبر به دست رو توو همون فیلمی که گرفته بودن دیدن...