خانه
327K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۲۱:۵۷   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    کامران با اینکه هنوز گیج بود و نمیتونست درست تصمیم بگیره گفت : کتی بیا بریم اون راهه نجاته ماست کتی گفت :من نمیتونم بیام شماها برین و خودتونو نجات بدین.کامران فریاد کشید کتی گفتم بیا با من بریم و دستشو گرفت و به زور به سمت اون زیر زمین می برد که کتی دستشو محکم کشید و گفت من دیگه به اینجا تعلق دارم تا دیروز طعمه ی اینا بودم اما الان همکار اونا هستم واسه قربانی کردن طعمه های جدید تا مجبور نشدم جلوی فرار شمارو بگیرم از اینجا برید.طناز و کامران که از تعجب نمیتونست حرف بزنن به هم نگاه میکردن ...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان