۲۱:۵۷ ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
کامران با اینکه هنوز گیج بود و نمیتونست درست تصمیم بگیره گفت : کتی بیا بریم اون راهه نجاته ماست کتی گفت :من نمیتونم بیام شماها برین و خودتونو نجات بدین.کامران فریاد کشید کتی گفتم بیا با من بریم و دستشو گرفت و به زور به سمت اون زیر زمین می برد که کتی دستشو محکم کشید و گفت من دیگه به اینجا تعلق دارم تا دیروز طعمه ی اینا بودم اما الان همکار اونا هستم واسه قربانی کردن طعمه های جدید تا مجبور نشدم جلوی فرار شمارو بگیرم از اینجا برید.طناز و کامران که از تعجب نمیتونست حرف بزنن به هم نگاه میکردن ...