۱۵:۰۶ ۱۳۹۴/۱۰/۲۹

کامران می تونست درک کنه که کتی رفتارهاش دست خودش نیست ولی هر جوریه بایداز این مخمصه نجات پیدا می کردن برای حمله کتی جا خالی داد و یدونه محکم به پشت گردنش زد کتی بی هوش روی زمین افتاد کتی رو روی دوشش انداخت و به طرف بیرون رفت ناگهان مرد آلوده ای که سالم شده بود را به خاطر آورد به اطراف نگاهی کرد ولی ندیدش وقتی بیرون از کلبه رسید کیمیا با یک اسلحه شکاری ایستاده بود خوشحال شد و به سمتش رفت کیمیا گفت : پلیس همه جا رو محاصره کرده راه فراری ندارن همشون میگیرن کامران کتی رو زمین گذاشت و با گریه گفت کتی رو چیکارش کنم یک ساعت دیگه بیشتر وقت نداره اگه نتونم نجاتش بدم چی به نظرت کمتر از یه ساعت میشه پادزهر درست کرد ...کیمیا: وقتی تو از کلبه من بیرون رفتی من تعقیبت کردم اون کسی که چاقو زدی رو با خودم بردم به کلبه من همه چیز و بهت نگفتم من و پدرم هم جزو اون تیم بودیم ما دکترای آزمایشگاه بودیم وقتی دیدیم اهداف اونا غیر انسانی خواستیم فرار کنیم که پدرم کشته شد منم هم این مدت پنهان شدم اما مخفیانه بدنبال پادزهر بودم و اون روز روی اون مرد موفقیت آمیز بود بیا کتی رو ببریم به کلبه من .کامران بی معطلی کتی را بلند کرد و به دنبال کیمیا به راه افتاد ..حالا کتی روی تخت سفیدی در مخفیگاه کیمیا دراز کشیده بود و کیمیا داشت در مانش می کرد دیدن اون صحنه های چندش آور برای کامران سخت بود ولی حاضر نبود چشم از کتی برداره تا اون لحظه هیچ وقت نفهمیده بود کتی اینهمه براش عزیزه .....موهای کتی به رنگ اولیه ی خودش برمی گشت و کم کم چهره اش بهبود پیدا می کرد کامران از خوشحالی سر از پا نمی شناخت...