سرگشته در جزیره!
(قسمت اول) :
جَک به هوش اومد. نمیدونست چقدر گذشته و اینجا کجاست. فکرش رو جمع و جور کرد! هواپیما دچار نقص فنی شده بود و توی اقیانوس سقوط کرده بود خیلی ها جلوش چشم هاش کشته شدن اما اون به طرز معجزه آسایی بعد از همه تکون ها و تکه شدن هواپیما زنده مونده بود!
تونسته بود یه جلیقه نجات به تنش کنه و قبل از اینکه هواپیما بره زیر آب خودش رو از هواپیما انداخت بیرون روی آب.
ذهنش برگشت به زمان حال و دید دیگه تکون نمیخوره و معلق نیست. به اطرافش نگاه کرد و دید در ساحل جزیره ای افتاده. به سختی روی پاهاش ایستاد در حالی که درد و ضعف بهش چیره شده بود. دورتر توی اقیانوس دو جلیقه نجات دیده میشد، شاید اونها دو نفر دیگه باشن ...