۱۱:۰۳ ۱۳۹۴/۱۱/۶
کژال
یک ستاره ⋆|3760 |1786 پست
به نظر میرسید جک واقعا برای همه نگرانه و مدام فکر میکرد که بتونه بهترین راه حل رو پیدا کنه ، حالش بهتر شده بود و از همه خواست که کنار هم بمونن! خودش راه افتاد توو جنگل تا درک بهتری از محیط اطرافش بدست بیاره! دنبال کوچیکترین نشونه ای که بتونه بهشون کمک کنه...
اما ... فقط درخت بود و ماسه و گیاهانی که هر کدوم میتونستن سمی و خطر ناک باشن
همینطور که مشغول جست و جو بود از دور کنار ساحل یه چیزی توجهش رو جلب کرد. با سرعت بیشتری حرکت کرد که بفهمه اون چیه..... در کمال ناباوری کنار ساحل یه قایق دید... از خوشحالی توو پوست خودش نمیگنجید... سرعتشو بیشتر کرد که به قایق برسه که یدفه دید 2 نفر دارن سمت قایق حرکت میکنن... با پوشش عجیب و لهجه غریب ...