متیو اون اطراف دو تا شاخه نسبتا ضخیم و هم اندازه پیدا کرد و یکیش رو داد به سلنا که هنوز قطرههای آب از نوک موهاش در حال چکیدن بود، مسیر، شیب نسبتا ملایمی به طرف بالای جنگل داشت و پاهای سلنا با هر قدم آروم و محتاطانه ای که بر میداشت تا مچ توی گِلهای بارون خورده فرو میرفت و همین امر سرعت حرکتش رو کندتر میکرد و فاصلهش رو با نفر قبلی بیشتر ، متیو از پشت سر هواشو داشت و از اونجایی که هم فرز بود و هم قدرت بدنی خوبی داشت، مابین سلنا و نازنین حرکت میکرد تا بتونه در عبور از مسیرهای سخت و مواجهه با یه اتفاق غیرمنتظره عکس العمل به موقع داشته باشه و مانع از آسیب دیدنشون بشه ، جک و پییر جلوتر از بقیه حرکت میکردند و پییر هر چند دقیقه یکبار برمیگشت و گروه رو چک میکرد که کسی جا نمونده باشه ، آلبرت و فابیو با فاصلهی بیشتری از بقیه در حال اومدن بودند و فرداد در عین حال که از وضع موجود ناراضی به نظر می رسید و چیزی نمیگفت اما کاملا حواسش رو معطوف به اطراف کرده بود تا بتونه برحسب تجربه و مطالعاتی که داشته با توجه به نوع پوشش گیاهی اون منطقه جنگلی و نحوه رشد گیاهان که بعضیاشون بیش از حد معمول رشد کرده بودند و شاخ و برگ داشتند، تخمین نسبی ای نسبت به موقعیتشون از لحاظ جغرافیایی به دست بیاره و همینطور اگر چیز به دردبخوری برای خوردن میدید یا حدس میزد که خاصیت درمانی داشته باشه توی کیف کمری کوچیکی که از ابتدای مسیر همراهش بود قرار میداد ..