۱۶:۴۳ ۱۳۹۴/۱۱/۶
پییر و جک شونه به شونه هم قدم میزدن و با هم صحبت میکردن. پییر گفت ببین اینکه من الان اینجام و دارم دنبال یه سرپناه میگردم آخرین چیزی بود که تو زندگیم آرزوش رو داشتم. ولی تو این شرایط من کنار توام و در مورد سرپناه واحد باهات موافقم.
جک هر قدم کفش نامناسبش توی گل گیر میکرد و باید خودش رو یه وری میکرد و فشار میارود تا بتونه راه بره و با بی حوصلگی گفت : میفهمم پییر. راستش رو بخوای ممکنه کار توی ارتش من رو تبدیل به آدم یه کلامی کرده باشه اما باور کن این فقط تو شرایطی که جون خودم و اطرافیام در خطرن اینطوریه! من خودم رو مسئول میدونم که از دانسته هام استفاده درست بکنم. ممکنه تو بد مخمصه ای افتاده باشیم و باید آماده باشیم.
به نظر من سرپناه رو باید یه جای مناسب روی صخره درست بکنیم چون جوونورهای کمتری به نسبت جنگل داره. معمولا جزیره ها حیوون درنده بزرگ ندارن اما باید همه چیو بررسی کنیم.