۱۱:۵۹ ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
مهرنوشپنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
فرداد و نازنین و فابیو رو به همراه چند حیوان نزدیکتر روی یک سطح هموار آوردن که وسطش یه سنگ به شکل میز قرار داشت، بومی های زیادی جمع شده بودن و با سر و صدای زیاد این ماجرا رو تماشا می کردن! فرداد و گروهش هنوز موفق به ارزیابی موقعیتشون نشده بودن و نمی دونستن چه اتفاقی دی حال وقوع هست! کمی امیدوارتر شده بودن ولی هنوز وجودشون پر از دلهره بود!
واضح بود که آلبی و بقیه تیم تلاش می کردن نگاهشون به هم نیوفته!
بلاخره رئیس قبیله در کنار آلبی روی یک صندلی نشست و با اشاره ی یک نیزه تزیین شده 3 نفر یک موش خرما رو آوردن و روی میز قرار دادن و با یک ضربه سرش و قطع کردن! فرداد و بقیه افراد گروه و همینطور آلبی هنوز قادر به تشخیص اینکه چه اتفاقی در حال رخ دادن هست نبودن!
در چشم فرداد و بقیه اعضای تیم زمان به صورت حرکت آهسته در گذر بود و صداها کم کم محو می شد...!
حیوان دوم هم قربانی شد و همینطور سوم
تا اینکه 3 بومی به سمت نازنین رفتن و اونو به سمت میز کشوندن!
آلبی به زحمت آب دهنش رو قورت داد ولی قادر به هیج عکس العملی نبود! فرداد و فابیو هم در حالی که می لرزیدن به آرومی ناله و دعا می کردن، بلاخره خنجر بالا رفت و ... ناگهان آلبی فریادی کشید و از روی صندلی بلند شد.
همه ی ماجرا بیکباره متوقف شد و همه ی بومی ها از جمله رئیس قبیله به شدت ناراحت شدن که اینو می شد توی صورتشون دید.
با اشاره رئیس نازنین رو همونطور به سمت قفس کشوندن و بعد فرداد و فابیو رو اینبار با خشونت بیشتری توی قفس انداختن، با سرعت وسایل مربوط به مراسم جمع آوری شد و آلبی هم به محل نامعلومی منتقل شد...