خانه
330K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۶:۴۷   ۱۳۹۴/۱۱/۱۴
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    اونا که نمیدونستن چه اتفاقی قراره بیوفته و چه سرنوشتی در انتظارشونه فقط بهم دیگه نگاه میکردن و گریه میکردن.وقتی انداختنشون توی قفس سلنا گفت متیو یعنی چی میشه؟اینا کی هستن؟یعنی میخوان ما رو بکشن.متیو جواب داد من بیشتر واسه جک و پییر نگرانم پس دیشب واسه همون برنگشتن حتما واسشون اتفاقی افتاده و همین افراد اونارو کشتن
    جک دنبال اون مرد بومی افتاد با این امید که شاید بتونه سرنخایی رو از حادثه ای که رخ داده و سلنا و متیو ناپدید شدن پیدا کنه.مرد بومی رفت بالای غار و به چوب های تیزی که به طرف غار پرتاب میکردن اشاره کرد و با دست بهش فهموند که اونا مورد حمله قرار گرفتن حالا توسط کدوم گروه باید بریم به جزیره ی خودمون تا متوجه بشیم
    وقتی فرداش به جزیره رسیدن فرداد دوید اومد سمتشونو و گفت میدونم چی شده که تنها برگشتین
    البی یکی رو فرستاد تا بهمون خبر بدن که سلنا و متیو رو گرفتن و به جایی که ما اول رفتیم بردنو تاکید کرده نگران نباشین اونا هم به زودی میان پیش شما ...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان