۱۶:۴۷ ۱۳۹۴/۱۱/۱۴
اونا که نمیدونستن چه اتفاقی قراره بیوفته و چه سرنوشتی در انتظارشونه فقط بهم دیگه نگاه میکردن و گریه میکردن.وقتی انداختنشون توی قفس سلنا گفت متیو یعنی چی میشه؟اینا کی هستن؟یعنی میخوان ما رو بکشن.متیو جواب داد من بیشتر واسه جک و پییر نگرانم پس دیشب واسه همون برنگشتن حتما واسشون اتفاقی افتاده و همین افراد اونارو کشتن
جک دنبال اون مرد بومی افتاد با این امید که شاید بتونه سرنخایی رو از حادثه ای که رخ داده و سلنا و متیو ناپدید شدن پیدا کنه.مرد بومی رفت بالای غار و به چوب های تیزی که به طرف غار پرتاب میکردن اشاره کرد و با دست بهش فهموند که اونا مورد حمله قرار گرفتن حالا توسط کدوم گروه باید بریم به جزیره ی خودمون تا متوجه بشیم
وقتی فرداش به جزیره رسیدن فرداد دوید اومد سمتشونو و گفت میدونم چی شده که تنها برگشتین
البی یکی رو فرستاد تا بهمون خبر بدن که سلنا و متیو رو گرفتن و به جایی که ما اول رفتیم بردنو تاکید کرده نگران نباشین اونا هم به زودی میان پیش شما ...