خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۲۲:۵۵   ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    با عجله از پله های بیمارستان پایین رفت و به محض اینکه هوای تازه با صورتش برخورد کرد بغضش ترکید، می خواست خود را هر چه سریعتر به ماشینش برساند و بعد یک دل سیر گریه کند اما رمقی در پاهایش نمانده بود. برگشت و روی پله ها نشست. تمام بدنش کرخت شده بود. تمام عکسهای رادیولوژی و گزارش بیوپسی(نمونه برداری) را روی پله ها گذاشت و دستهایش را به دور پاهایش حلقه کرد و سرش را روی زانوهایش گذاشت. حتی رمقی برای گریه کردن هم نداشت. چند دقیقه ای نگذشته بود که سنگینی دستی را روی شانه اش حس کرد، سرش را که بالا آورد زن میانسال خوش لباسی را با حالتی نگران روبرویش دید، زن با لحنی مهربان و نگران پرسید:چیزی شده دخترم؟ حالت خوبه؟ پریسا در چشمهای زن زل زد و بی اختیار اشکها روی گونه هایش جاری شد و هق هق گریه امانش را برید. زن که مضطرب شده بود سعی کرد او را در آغوش بگیرد اما او زن را پس زد، مدارک پزشکیش را برداشت و به زحمت به سمت ماشینش به راه افتاد. ماشین را چند کوچه پایین تر پارک کرده بود. تمام طول مسیر اشکها بی اختیار جاری بود...

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۲۰/۱۱/۱۳۹۴   ۱۹:۱۶
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان