خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۰:۰۵   ۱۳۹۴/۱۱/۲۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    صدای تلفن خونه پریسا رو به خودش آورد ...حتما اشکانه...یا شایدم مامان... تلفنو برداشت
    پری کجایی من که مردم از دلواپسی دختررر....صدای اشکان مثل همیشه گرم مثل همیشه مهربون مثل همیشه عاشق...مثل همیشه پدرانه...ولی اینبار تمام این مثل همیشهها برای پریسا معنیه دیگه ای داشت...
    -عزیزم کاری برام پیش اومده بود...نمیتونستم جواب بدم گوشیو ...الانم باید برم شرکت مریم ی امانتی براش ببرم ...به محض اینکه کارم تموم بشه باهات تماس میگیرم عزیزم...
    _ باشه پری جان فقط میخواستم از نگرانی در بیام...شب همدیگه رو میبینیم .سلام منم به مریم برسون...
    _ به مریم؟؟؟
    _ مگه نگفتی داری میری پیش مریم؟؟؟ پری خوبی عزیزم...اتفاقی افتاده ؟
    _نه نه اشکان جان...یکم کارام بهم ریخته شده...ی لحظه حواسم پرت شد باشه شب میبینمت فعلا خداحافظ
    گوشیو گذاشت و دوباره اشک امونش نداد...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان