۱۰:۰۵ ۱۳۹۴/۱۱/۲۰
صدای تلفن خونه پریسا رو به خودش آورد ...حتما اشکانه...یا شایدم مامان... تلفنو برداشت
پری کجایی من که مردم از دلواپسی دختررر....صدای اشکان مثل همیشه گرم مثل همیشه مهربون مثل همیشه عاشق...مثل همیشه پدرانه...ولی اینبار تمام این مثل همیشهها برای پریسا معنیه دیگه ای داشت...
-عزیزم کاری برام پیش اومده بود...نمیتونستم جواب بدم گوشیو ...الانم باید برم شرکت مریم ی امانتی براش ببرم ...به محض اینکه کارم تموم بشه باهات تماس میگیرم عزیزم...
_ باشه پری جان فقط میخواستم از نگرانی در بیام...شب همدیگه رو میبینیم .سلام منم به مریم برسون...
_ به مریم؟؟؟
_ مگه نگفتی داری میری پیش مریم؟؟؟ پری خوبی عزیزم...اتفاقی افتاده ؟
_نه نه اشکان جان...یکم کارام بهم ریخته شده...ی لحظه حواسم پرت شد باشه شب میبینمت فعلا خداحافظ
گوشیو گذاشت و دوباره اشک امونش نداد...