خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۲:۴۱   ۱۳۹۴/۱۱/۲۰
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست

    اشكان باانگشت اشك هاي پريسا رو پاك كرد و سرش رو توي آغوش كشيد و آرام گفت: از سرشب تا حالا يه چيزي هست كه نميخواي بگي زود بگو ببينم چي شده؟ چي تونسته اشك عشق منو در بياره ؟ پري جونم منتظرمااااا 
    چي شده خانومي ؟
    پريسا فقط نگاه ميكرد و ساكت بود
    ساكت بود و ازين حالت لذت ميبرد ازين آرامش كه توي صحبتهاي اشكان بود ازين آغوشي كه احساس ميكرد دلش براش تنگ ميشه 
    صداي اشكان بلند شد پريسا ... پري خانوم ... چي شده ؟؟؟
    نكنه نگران جواب آزمايش فردايي ؟؟؟
    نگران نباش عزيزم مطمئنم هيچ چيز نگران كننده نيست عزيزم حالا فردا ميريم ميبيني وبعد كلي به اين نگرانيت ميخندي 
    پريسا هنوز ساكت بود و گوش ميداد
    اصلا نميدونست چي بايد بگه ...

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان