خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۴:۵۶   ۱۳۹۴/۱۱/۲۰
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    یک نگاه به اطرافش کرد با خودش گفت : ببین پریسا اینقد با اشکان پول جمع کردین و از پس اندازتون این خونه رو خریدین حالا ببین حتی این خونه هم مال تو نیست دیگه!ای پریسا چقد به اشکان غر زدی این خونه کوچیکه من راحت نیستم حالا شده ارزوت که تو همین خونه پیش اشکان بمونی.بمونی و نمیری دوباره بغضش شکست بلند فریاد زد خدایا من نمیخوام بمیرم
    اشکان رفت سرکار همینطور که پشت میز کارش نشسته بود به پریسا و رفتارای عجیبش فکر میکرد نگاه به ساعتش انداخت ساعت 10 بود.از جاش بلند شد و به طرف مطب رانندگی کرد.رفت داخل مطب به منشی گفت میخواستم ببینم جواب ازمایش پریسا محمدی کی حاضر میشه؟منشی نگاهی انداخت و گفت ایشون دیروز جوابشو گرفتن
    اشکان که سرجاش میخکوب شده بود و به سختی حرف میزد گفت میتونم با اقای دکتر یه ملاقات کوتاه داشته باشم؟
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان