۱۴:۵۶ ۱۳۹۴/۱۱/۲۰
یک نگاه به اطرافش کرد با خودش گفت : ببین پریسا اینقد با اشکان پول جمع کردین و از پس اندازتون این خونه رو خریدین حالا ببین حتی این خونه هم مال تو نیست دیگه!ای پریسا چقد به اشکان غر زدی این خونه کوچیکه من راحت نیستم حالا شده ارزوت که تو همین خونه پیش اشکان بمونی.بمونی و نمیری دوباره بغضش شکست بلند فریاد زد خدایا من نمیخوام بمیرم
اشکان رفت سرکار همینطور که پشت میز کارش نشسته بود به پریسا و رفتارای عجیبش فکر میکرد نگاه به ساعتش انداخت ساعت 10 بود.از جاش بلند شد و به طرف مطب رانندگی کرد.رفت داخل مطب به منشی گفت میخواستم ببینم جواب ازمایش پریسا محمدی کی حاضر میشه؟منشی نگاهی انداخت و گفت ایشون دیروز جوابشو گرفتن
اشکان که سرجاش میخکوب شده بود و به سختی حرف میزد گفت میتونم با اقای دکتر یه ملاقات کوتاه داشته باشم؟