خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۲۱:۵۱   ۱۳۹۴/۱۱/۲۰
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    دکتر برگه گزارش نمونه برداری را از پریسا گرفت، تای آن را باز کرد و عینک مطالعه اش را به چشم گذاشت. اشکان با دقت به صورت دکتر نعیمی خیره شده بود تا شاید از تغییر حالت چهره او چیزی دستگیرش شود.  دکتر نعیمی با دقت گزارش نمونه برداری را خواند. هیچ نشانه ای از امید یا ناامیدی درچهره اش نمایان نشد. عینک را از روی چشمانش برداشت و روی میز گذاشت، به پشتی صندلی تکیه کرد،پریسا چنان گوش تیز کرده بود که صدای جیرجیر صندلی را نیز شنید. دکتر مکثی کرد و با لحنی کاملا حرفه ای و حساب شده گفت: دخترم نام این بیماری خیلی ترسناکتر از خودشه. اصلا نگران نباش ما همه تلاشمون رو می کنیم. با دیدن چهره هاج و واج اشکان گفت: شما باید خیلی قویتر از این باشید. همسرتون به حمایت روحی و عاطفی شما خیلی نیاز داره پسرم. نگران نباش سرطان پایان راه نیست....

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۲۰/۱۱/۱۳۹۴   ۲۲:۱۰
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان