خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۴:۲۷   ۱۳۹۴/۱۱/۲۱
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست

    زمستان  امسال شاید غم انگيز ترين و شاعرانه ترین فصل  برای من باشد! پر از ترس و بغض و دل تنگی!  این غصه بی پایان را دوست دارم، چون آرام و بی صدا دارد مرا از پا در می آورد!

    خوش حالم که مجبور نیستم، اين درد را به تنهايي به دوش بكشم ! خوش حالم كه تو هستي 

    خوش حالی من شکل بزرگ تری از اندوهی است که به شکل بزرگوارانه ای با واقعیت های این دنیا کنار آمده است.

    خواهی نخواهی اين روز و شبهاي آخر ، اين لحظات وا پسين محبوبِ من هستند! نه این که دل تنگ نمی شوم. نه این که غم خرخره ام را نمی جود. ولی این اندوه جان کاه را دوست دارم. اصلن هر چیزی که قصد جانم را می کند، دوست دارم.

    بعد از این همه ی این ها را برای تو می نویسم! آدم باید همیشه کسی را داشته باشد که برایش بنویسد حتي اگر آن کس، سطری از نوشته هایَ ش را نخواند!

    ولی تو می خوانی شاید امروز نه، شاید فردا! فردا هم نباشد روزی دیگر بالاخره  خواهی خواند! و وقت خواندن تمام  دردی را که اين روز ها داشتم  را حس خواهی کرد. خواهی فهمید چطور زنی که در آستانه ی فصل های  گرم و سرد سال هاست به انتظارمرگ ایستاده، ناگزیر به مردن و رفتن فكر ميكند !

    به رهایی فکر نکرد چون  عشق رهایی بود! خود پرواز بود. و آدمی عاشق آزادی است! تو باز هم از من دور می شوی و این دوری هیچ ربطی به  فراق های قبلی ندارد. دوري و فراقي هميشگي 

    مدت هاست که از تب و تابِ رسیدن افتاده ام! به همین رفتن دل خوشم. به خودم به تو و همین غم ها و شادی های ریز و درشت مان!

    می دانم که در پس خنده های ظاهرن بی خیال تو، اندوه دل کندن از  زنی ست که هميشه عاشقش بوده اي...

    می بینی هنوز با تمام این دل نگرانی ها، همیشه جایی برای خوش حالی هست! خوش حالی این که مجبور نیستم، تنهايي اين بار سنگين را بدوش بكشم خوش حالی این که تو كنارم هستي، چند سال می گذرد! و من هنوز مثل سالِ پیش عاشقانه دوست دارم ،

     آن دختر پر شور و حالِ هنوز همان قدر دیوانه است! هنوز سرسخت است طوری که سرش به هر سنگی که می خورد، نمی شکند!

    من  تصميم خودم را گرفته ام دوست دارم اين مدت باقي مانده رو در كنار تو باشم و چيزهاي كه دوست داشتم تجربه كنم و زمانش رو نداشتم تجربه كنم حس هاي جديد جاهاي جديد و لذت بردن از تك تك ثانيه هاي با تو بودن ،حتي دلم ميخواد توي اين مدت باقي مونده حس مادر بودن رو هم تجربه كنم ... 

    هوا روشن شده بود اشكان بيدار شد و ديد پريسا توي اتاق نيست نگران شد چشمش به ياداشتهاي پريسا كه روي ميز بود افتاد

    وقتي اشكان يادداشتهاي شبانه پريسا رو خوند و از تصميم پريسا آگاه شد دچار سردگمي شد كه آيا تن به خواسته عشقش بده و پا به پاش ديوونگي كنه و يا نه منطقي برخورد كنه و معالجات پريسا رو به طور جدي دنبال كنه ...

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان