۱۵:۵۴ ۱۳۹۴/۱۱/۲۵
اشکان تا صبح نخوابید و قدم میزد. منتظر بود که ساعت 9 صبح با پزشک مخصوص پریسا تماس بگیره. توی این مدت چند بار پیام هایی رو برای پریسا نوشت و ارسال نکرد! یا سعی کرد بهش زنگ بزنه و ببینه کجاست اما دستش یاری نمیداد. اول باید مطمئن میشد.
20 دقیقه پایانی تا ساعت 9 برای او یک عمر گذشت. 3 دقیقه آخر حال فرمانده یی رو داشت که انگار همه یارانش را در جنگ از دست داده و میخواد پیامی رو باز کنه که احتمالا حاوی پیام فروپاشی کامل سرزمینش هست!
دوستان پریسا و اشکان با هم مشورت کرده بودن و تصمیم گرفتن کاری به اشکان نداشته باشن تا اینکه خودش به جمعشون بپیونده.
اشکان شماره دکتر رو گرفت.
دکتر : الو اشکان جان؟
اشکان : آقای دکتر سلام. میشه بگید چرا برای پریسا عمل جراحی انجام ندادید؟ ...