خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۶:۲۳   ۱۳۹۴/۱۱/۲۶
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    پریسا بی سر و صدا در رو باز کرد و وارد شد. اشکان رو دید که هاج و واج داره بهش نگاه میکنه.
    پریسا سعی کرد قیافه مطمئن و طلبکارانه ای بگیره و بی حرفی به سمت اتاق رفت.
    اشکان که صبرش لبریز شده بود رفت توی اتاق و گفت : معنی این رفتارهای احمقانه چیه؟!
    پریسا بدون اینکه به اون گاه کنه توی کمدش میگشت و گفت : اون بچه منه، به دنیا میاد. اون ادامه ی منه!

    اشکان بازوی پریسا رو محکم گرفت و چرخوندتش و تو چشماش نگاه کرد و گفت : من بهت گفتم هر تصمیمی بگیری در کنارتم! باشه اشتباه کردم! تا جایی میتونی خودخواهی کنی که با تصمیمت زندگی چند نفر رو نابود نکنی! اگه درمانت رو ادامه ندی نه تو نه این بچه(البته اگه بهش گفت بچه!) شانسی ندارید. اینو بفهم.
    بعد با سرعت رفت و نامه ای رو آورد و به چشمهای پریسا نزدیک کرد و گفت : این دستور پزشکه! یه پزشک! که تو حتما باید این جنین رو سقط کنی. همین فردا! یعنی همین امروز چند ساعته دیگه! از تصمیم های احمقانه و خودخواهانه هم خبری نیست. حتی اگه این جنین شانسی هم داشت من نمیذاشتم بی مادر به این دنیا بیاد ...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان