۰۲:۲۱ ۱۳۹۴/۱۱/۲۷
شب رو تا صبح با گریه گذروند و چشم روی هم نذاشت فقط فکر میکرد که چیکار میتونه بکنه تا بتونه بچه ش رو با وجود اینهمه مخالفت ب دنیا بیاره ... ساعت پنج صبح بود باید قبل از بیدار شدن مادرش خونه رو ترک میکرد ...خیلی درمونده و داغون بود ...اماده شد و از خونه زد بیرون نمیدونست کجا میخاد بره فقط میدونست برای شروع راهی که انتخاب کرده الان بهترین مکان ترمینال آزادیه ... اره ... میرم ترمینال اتفاقی سوار یه اتوبوس میشم هرجا رفت اون شهر میشه خونه ی من و بچه م