خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۰۲:۲۱   ۱۳۹۴/۱۱/۲۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    شب رو تا صبح با گریه گذروند و چشم روی هم نذاشت فقط فکر میکرد که چیکار میتونه بکنه تا بتونه بچه ش رو با وجود اینهمه مخالفت ب دنیا بیاره ... ساعت پنج صبح بود باید قبل از بیدار شدن مادرش خونه رو ترک میکرد ...خیلی درمونده و داغون بود ...اماده شد و از خونه زد بیرون نمیدونست کجا میخاد بره فقط میدونست برای شروع راهی که انتخاب کرده الان بهترین مکان ترمینال آزادیه ... اره ... میرم ترمینال اتفاقی سوار یه اتوبوس میشم هرجا رفت اون شهر میشه خونه ی من و بچه م
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان