۱۵:۰۵ ۱۳۹۴/۱۱/۲۷
مهرنوشپنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
یک ماه بعد...
اشکان در حال پرداخت صورت حساب بیمارستان بود و پریسا اولین دوره شیمی درمانی رو در حالی تمام کرده بود که حدود 7 کیلو از وزنش رو از دست داده بود و حال عمومی خیلی بدی به دلیل شیمی در مانی داشت و چند روزی بود که ریزش موهاش هم شروع شده بود.
از وقتی که خانواده رو در جریان گذاشته بودن تقریبا هر روز مامان و باباش و مامان بابای اشکان کنارشون توی بیمارستان بودن و تمام سعیشون رو کرده بودن که به پریسا روحیه بدن.
ولی در طول یک هفته گذشته پریسا کمتر با کسی صحبت کرده بود حتی با اشکان.
بیشتر روز رو در حالی که به سقف خیره شده و در افکار عمیقی غرق شده بود می گذروند، وقتی اشکان با برگه ی ترخیص برگشت بدون هیچ سوالی به آرومی لباس بیمارستان رو با لباسای خودش عوض کرد و به سما حیاط بیمارستان راه افتاد...