خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۲۳:۱۰   ۱۳۹۴/۱۱/۲۷
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    سلام پریسااا...چطوری اشکان...بچه ها معرفی می کنم دوستم شیما...تارا با خوشرویی پریسا و اشکان را به شیما معرفی کرد. آنشب هر سه آنقدر خوب نقش بازی کردند که پریسا کاملا اتفاقی بودن این دیدار غیرمنتظره را باور کرد. بعد از خوردن شام به پیشنهاد و اصرار تارا برای پیاده روی به بام تهران رفتند. شیما در کنار پریسا حرکت می کرد و تارا و اشکان چند قدم جلوتر می رفتند تا فرصت صحبت کردن پریسا و شیما فراهم شود.
    شخصیت و رفتار شیما آنچنان گشوده و صاف و بی کنایه بود که به راحتی در همان دیدار اول توانست از حصار محکمی که پریسا به دور خود کشیده بود عبور کند. پریسا تمام رازهای دلش را آنشب با شیما گفت...
    کسی از حرفهای ردو بدل شده میان آن دو باخبر نشد اما تاثیر آن دیدار فردا نمایان شد.
    صبح روز بعد پریسا مثل گذشته شاد و سرحال از خواب برخاست. صبحانه دو نفره مفصلی تدارک دید. موهایش را از ته کوتاه کرد ریش تراش اشکان را برداشت و برای بیدار کردن او به اتاق خوابشان رفت... بعد از بیدار شدن اشکان، پریسا گفت: اشکان میشه موهامو ماشین کنی؟ برای اینکه غصه نخورم تو هم موهاتو ماشین کن باشه؟ راستی بعد از صبونه هم بریم شرکت ما می خوام مرخصی بدون حقوق بگیرم واسه یه سال اگه خوب شدم برمی گردم وگرنه ...وگرنه رو ولش کن..تو هم همینکار رو بکن ... نگاه مبهوت اشکان باعث شد این را اضافه کند: نترس به درمانم ادامه میدم به شرطی که تو هم به حرفام گوش کنی...ریش تراش را به دست اشکان داد و با لبخند رضایت آمیزی کنار تخت روی زمین نشست تا اشکان باقیمانده موهایش را بتراشد.

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۲۷/۱۱/۱۳۹۴   ۲۳:۱۳
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان