خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۶:۲۶   ۱۳۹۴/۱۱/۲۸
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست
    چند روزي بود كه دردهاي پريسا شروع شده بود ولي به روي خودش نمي آورد و سعي ميكرد از اشكان پنهان كنه 
    هر بار اشكان رنگ و روي زرد و بيمار گونه پريسا رو ميديد ميپرسيد عزيزم داروهات رو به موقع مصرف ميكني و پريسا هم جواب مثبت ميداد اما خيال اشكان راحت نبود چون حالت تهوع و ضعف پريسا زياد شده بود و نگراني اشكان ازين بابت بود 
    پريسا همچنان خودش رو با نوشتن مشغول ميكرد و به اين طريق سعي ميكرد خودش رو آروم كنه 
    سرطان که می‌آید مثل یک زلزله 8 ریشتری است؛ همه چیز را به هم می‌ریزد، زندگی را ویران می‌کند و بعد از رفتنش فقط خرابه‌ای بر جای می‌گذارد که شاید بازسازی‌اش در توان هر کسی نباشد
     
    هیچ چیز نمی تواند عرصه بر نگاه تو تنگ کند
     
    حتی زندگی با سرطان
     
    ببین ... ببین ... پرنده‌ای که پر می‌کشد از آشیان
     
    نه آدرسی دارد
     
    نه شماره پروازی
     
    نه قرار ملاقاتی؛
     
    شاخه هیچ درخت و نرده هیچ بالکنی را نیز به نامش ثبت نکرده‌اند.
     
    بی‌نام و نشان‌تر از پرنده که نیستی...
     
    نگو دنیا بر وفق مرادت نیست
     
    و نامت را دنیا از یاد برده است.
     
    شاید دنیا تویی 
     
    یادت باشد با حروف درشت چاپ می شود
     
    سرطان ؛ زنگ بیداری من
     
    سرطان را خاطره خواهم کرد
     
    یادت باشد
     
    همین که جانانه بر لبی جاری شود
     
    تا ابدیت خواهی رفت...
    سرطان پایان زندگی نیست...

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان