۱۳:۰۳ ۱۳۹۴/۱۲/۱۲
با وجود اينكه پريسا ازين موضوع مطلع بود و دكتر نعيمي هم قبلا به او گفته بود كه فرصتي نداره اما انگار كه دنبال شنيدن يه حرف ديگه اومده بود.
يباره شوكه شد بخاطر اينكه احساس مي كرد مرگ بهش نزديك تر شده
به ادامه صحبتهاي دكتر توجهي نكرد بي اختيار اشك از چشمش جاري شد
يكباره باتكان دست دكتر به خودش اومد عصباني و بود خشمگين ... نبايد خودش رو دوباره توي اين وضعيت قرار ميداد تازه به حالت رواني با ثباتي رسيده بود
دكتر ادامه داد سرطان آخر دنيا نيست زيرا بعضي سرطانها علاج پذيرند و بعضي ديگر را كه به طور كامل از بين نميروند ميتوان براي طول زمان متفاوتي تحت كنترل نگاه داشت ما سعي ميكنيم اين مدت زماني رو كه عرض كردم به حداكثر برسونيم اگر...
پريسا ديگه گوش نداد كيفش رو برداشت و از مطب خارج شد ...