خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۰۹:۵۵   ۱۳۹۵/۴/۸
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    ماهنوش چشمانش را بست همه چیز خیلی سریع از جلوی چشمانش عبور کرد، گریه های آوا، سیاوش مسخره اش می کند و از خود می راندش، آوا... آوا..ماهنوش دوبار نام دخترش را صدا کرد و از جا بلند شد. در حالیکه اشک می ریخت به بهزاد گفت: پشت بوم، روی خر پشته است و هر دو با عجله به سمت در دویدند و پله ها را تا پشت بام دو تا یکی بالا رفتند. بهزاد با دست ماهنوش را از جلوتر آمدن باز داشت. بهزاد پابرهنه چند قدم جلوتر رفت و آوا را دید...

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۸/۴/۱۳۹۵   ۱۰:۰۳
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان