رضا چرچیل قسمت هشتم پست اول فرک -روز سوم
رضا می خواست با یک تیر دو نشان بزند. بار اولی که فرهاد را دیده بود کاملا از انتخاب صادق جا خورده بود، می خواست هم جربزه و وفاداری فرهاد را امتحان کند، هم از شر جفری که حسابی موی دماغش شده بود خلاص شود.
رضا برگشت و دور شدن مرد پیغام رسان را دید، راهش را به سمت فرهاد که هنوز در حال ناهار خوردن بود کج کرد. با سر علامتی داد و فرهاد هم به نشانه تایید سر تکان داد.
چند دقیقه بعد هر دو روی تخت فرهاد نشسته بودند، کس دیگری آنجا نبود، بقیه در سالن غذاخوری بودند. رضا گفت: جفری باید بندش رو عوض کنه....به نظرم بند جنایی براش مناسب تره! سپس پوزخندی زد و به فرهاد نگاه کرد. چشمان فرهاد از تعجب بیرون زده بود در حالیکه سعی می کرد بر خودش مسلط باشد گفت: ولی جفری و دار و دستش به دردمون میخورن. رضا نگاه معناداری به او کرد و ادامه داد: بهم نشون بده چیا بلدی داش فری....