رضا چرچیل قسمت چهاردهم پست دوم روز چهارم
رضا از لا به لای جمعیت راهی باز کرد و از بند خارج شد یک نفر خود را به او رساند رضا از گوشه چشم دید فرهاد است به مسیرش ادامه داد فرهاد کنارش رسید و این بار بدون پنهان کاری شروع به صحبت کرد و گفت خیلی برامون بد شد رضا گفت: من اهمیت نمیدم به این مسخره بازیها فرهاد جواب داد: چون نفهمیدی چی شد تو اتاق بودی دعوا سر تو بود اگه واعظ بیوفته سر لج آسایش نمی زاره واسمون منم پام گیره دیشب خواب بودم از پچ پچ هم اتاقی هام بلند شدم شنیدم به هم میگفتن که مطمئنن یکی من و مامور کرده تو رو اذیت کنم رضا گفت: مگه غیر از اینه؟ و پوزخند زد فرهاد گفت: نه چرچیل شوخی نیست اونها فک میکنن من میخوام بکشمت رضا گفت: خرن ولشون کن
رضا به طور پنهانی از فرهاد خوشش می آمد در چهره اش خباثت نبود فرهاد گفت: بهت گفتم زودتر واسه واعظ یه فکری بکن رضا گفت: دیدی کی اول چاقو کشید؟ فرهاد به صورت چرچیل خیره شد می ترسید جواب داد: کمکی به شرایطمون می کنه؟ رضا هم به او نگریست و چیزی نگفت فرهاد اطمینانی را که برای لب گشودن نیاز داشت گرفته بود گفت: صادق به من گفت بیام اینجا که حواسم به کارهای تو باشه راستش رو بخوای من یه پول گنده ای به دم و دستگاه تو بدهکار بودم که وکیل تو داشت من و مینداخت زندان. قضیه ماله 4 سال پیشه صادق بدهی مو صاف کرد بعدها فهمیدم اصلا قضیه بدهی و وکیل و این داستانها همش نقشه صادق بوده میخواسته یکیو مدیون خودش کنه که تو همچین شرایطی به دردش بخورم. بد ازاون من و صادق بده بستون زیاد داشتیم با هم ولی این که بخوام جاسوسیه تو رو بکنم واسش..... فرهاد مکثی کرد و ادامه داد دیروز داداشم زنگ زد بهم و ازم تشکر کرد که واسش پول ریختم تو غربت پول لازم بوده انگار. من که پولی ندارم بریزم براش واسه این لطف جز تو باید از کی تشکر کنم؟ فهمیده بودم که واعظ می خواد بکشتت با دیدن تعجب رضا اضافه کرد منم آنتن های خودمو دارم. اون پسره که مرد میخواست امشب بیلد سراغت
رضا فهمید کار فرهاد بوده....