خانه
328K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۴:۳۷   ۱۳۹۵/۸/۱۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست

    داستان تاریخ تکرار نشدنی نوشته نوشان و مهرنوش
    سیزن اول 

    قسمت هشتم

    نویسنده ی این قسمت: مهرنوش

    کوروش و دنی وقتی به شاهزاده رسیدند که زخمش که روی شونه ی چپش ایجاد شده بود شروع به عفونت کرده بود و شاهزاده حسابی توی تب می سوخت، تقریبا همه ی اطرافیان مطمئن بودند که کارش دیگه تمومه! دنی یک نخ نازک رو حسابی در آب جوشوند و زخم رو باهاش دوخت و با خونسردی شروع کردند به بازی کردن با موبایل های خاموششون و البته از وضعیت وخیم شاهزاده یکمی فیلم گرفتند و بعد شروع کردند به خورانیدن آسپرین و آنتی بیوتیک هر 6 ساعت یکبار.

    از طرفی برایان که توی مخمصه ی عجیبی افتاده بود در راه رفتن به غرب در حالی که به سختی می تونست تعادلش رو با لباسهای نظامی سنگینی که پوشیده بود روی اسب حفظ کنه به نحوه ی دفاع در مقابل دشمن فکر می کرد، این در حالی بود که احساس می کرد نتیجه ی این جنگ رو که در تاریخ دبیرستان خونده بود باید می دونست ولی متاسفانه اصلا چیزی یادش نمی یومد!

    کم کم به منطقه ی کوهستانی رسیدند و  این در حالی بود که مجبور بودند از دره ی عمیقی که دو طرفش با دیواره های سنگی بلندی پوشیده شده بود عبور کنند، کم کم برایان متوجه بوی عجیبی شده بود که بعضی اوقات به صورت زننده ای به مشام می رسید، بزودی به مرداب کوچکی رسیدند که پر بود از اسکلت حیوانات مرده! برایان پرسید اینجا چه اتفاقی افتاده؟ و یکی از افسران جواب داد که همه ی این مردار به دلیل این مرداب نفرین شده است که آبش هر چند سال یکبار به مدت طولانی می سوزه!

    برایان از روی موقعیت متوجه شد که آنها به سمت دریای سیاه در حال حرکت هستند و به زودی یاد شرکت های بزرگ شل، توتال و بریتیش پترولیوم افتاد! بله بدون شک این نفت بود که از راهش رو از درون زمین به بیرون باز کرده بود!

    فورا دستور داد که همه توقف کنند و یک پیک به سپاه فرستاد که فورا مواضع دفاعی خودشون رو با بجا گذاشتن همه ی وسایل سنگین و گاری ها و حتی آذوقه ترک کنند و به اینجا بیان طوری که به نظر برسه در حالت بی نظمی در حال فرار هستند.

    به همراهان خودش هم دستور داد که یک کانال بزرگ کم عمق در امتداد دره جوری بکنند که به مرداب برسه و بعد در یک نقطه ی تنگ کل کف دره رو صاف و تقریبا به اندازه ی 20 سانتیمتر پایین تر از سطح مرداب گود و مسطح کنند، و به افراد دیگه ای هم دستور داد که هر مقدار که ممکنه خار و خاشاک و برگ خشک جمع آوری کنند، افسران ارتش  که از دستورات برایان عصبانی بودند در حالی ازش اطاعت می کردند که ترس مشهودی از موبایلش در دلشون ایجاد شده بود.

    بعد از چند روز ارتش شکست خورده در حال فرار به اون منطقه رسید در حالی که توسط ارتش مهاجم از فاصله ی کمی تعقیب می شد، برایان فورا دستور داد که همه ی اسبها رو از شرق دره به همراه همه ی شوالیه ها  خارج کنند و خودش به همراه کمان دار ها به بالای سخره های دو طرف دره رفت و در آخرین لحظه گفت که آب نفرین شده ی مرداب رو به روی کانال کم عمقی که حفر شده بود باز کنند، افسران با تعجب در حالی که منتظر بودند جادوی بزرگی از طرف آب نفرین شده ببینند با برایان همراه شده بودند.

    بزودی ارتش تعقیب کننده وارد دره شد و با شتاب و بی نظمی شورع به طی کردن دره به سمت شرق کرد، وقتی تقریبا همه ی قسمت جلویی ارتش مهاجم شامل فرمانده و افسران وارد دره شده بودند برایان دستور داد تا دهها تیر شعله ور رو به سمت خار و خاشاکی که روی آب نفرین شده پوشانده شده بود شلیک کنند و بزودی ارتش مهاجم در مقابل چشمان حیرت زده ی افسران شکست خورده در آتش مهیبی ناپدید شد!

    در راه برگشت برایان با احترام خاصی جلوتر از همه راهی قصر شده بود و این خبر درحالی به شاه رسید که در قصر، شاه در کمال ناباوری شاهد بهبود سریع شاهزاده با درمان و پرستاری سارا، کوروش و دنی بود!

    بعد از مهمانی بزرگی که در قصر به مناسبت اتفاقات اخیر به مدت 1 هفته  برپا شد بچه ها مطمئن بودند که با آزادی عمل کامل خواهند توانست که چشمه ی سحرآمیز رو پیدا کنند و بنونن به زندگی قبلی خودشون برگزدند که اتفاقات عجیبی تمام رویاهاشون رو به هم ریخت!

    شاهزاده رسما از سارا خواستگاری کرده بود و شاه تمام افراد شورای رهبری و وزیر اعظم رو برکنار کرد و 4 عضو جوان رو بجای اونها منصوب کرد و بلافاصله دستور داد که شورای جنگی برای جهانگشایی بزرگ و حمله به همه ی کشورهای همسایه تشکیل بشه.....

    ویرایش شده توسط مهرنوش در تاریخ ۱۷/۸/۱۳۹۵   ۱۴:۴۳
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان