به زحمت نشستم دردی در ناحیه قفسه سینم حس میکردم انگار یکی از دنده هام شکسته بود... همین که نشستم یه تکه کاغذ که روی سینه ام بود سر خورد و به زمین افتاد، برش داشتم و سعی کردم توی نور کم آخرین تیرچراغ برق که باهام حددود هفت-هشت متر فاصله داشت بخونمش:فیلم داخل موبایلت رو چک کن...به سرعت در جیب کتم دنبال گوشیم گشتم. فیلم رو پلی کردم...فیلم با صدای قهقهه خودم شروع شد...دیگه صحنه فیلم رو نمیدیدم..ذهنم رفته بود توی خاطرات .... فکر می کردم اون حرفها شوخیه پس شوخی نبود تمام مدت رابطه ی توی تلگرام و مسیج بازی از یه بازی حرف میزد .... من الان توی بازی بودم.... بازی با شکستن یکی از دنده های من شروع شده بود...