۱۷:۴۴ ۱۳۹۲/۱۱/۲۴

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با ریش های بلند جلوی در دید. به آنها گفت: " من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمایید داخل تا برایتان غذا بیاورم."
آنها پرسدند :" آیا شوهرتان خانه است؟"
زن گفت:" نه، او سر کار است."
آنها گفتند :" پس ما نمی توانیم وارد شویم."
عصر وقتی مرد به خانه بازگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد. مرد به او گفت:" برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمایید داخل."
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند " ما با هم داخل خانه نمی شویم."
زن با تعجب پرسید :" چرا؟"
یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت : " نام او ثروت است." و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت :" نام او موفقیت است و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم؟"
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهر گفت: " چه خوب ثروت را دعوت کنیم تا خانه ی مان پر از ثروت و مال شود."
ولی زن مخالفت کرد و گفت :" چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟" در این میان دخترشان گفت: " بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود." مرد و زن هم موافقتد کردند. زن بیرون رفت و گفت: " کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان خانه ماست."
عشق از جا بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسد:" شما دیگر چرا می آیید؟"
پیرمردها با هم گفتند:" اگر ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید بقیه نمی آمدند، ولی هرجا که عشق هست ثروت و موفقیت هم هست.