خانه
× برای دیدن جدیدترین مطالب این تاپیک اینجا کلیک کنید و برای دیدن صفحه ابتدایی، این پنجره را ببندید.
برای دیدن صفحات دیگر، بر روی شماره صفحه در شمارنده بالا کلیک کنید.
مشاهده جدیدترین مطالب این تاپیک
31.1K

تاحالا جن دیدید

  • ۱۴:۱۴   ۱۳۹۴/۹/۲۹
    avatar
    کاربر جديد|48 |67 پست

    اینجا هر کس تجربه ای از جن یا موجود ترسناک دیگه ای داره بیاد بذاره ...

    داستان ارواح در ایران جن : وحشت در محله قدیمی قزوین

    اعضاى هشت نفره يك خانواده قزوينى ادعا مى كنند كه از ??ماه پيش يك «بچه جن» با آنان در ارتباط است ومى توانند به وسيله او از آنچه در آينده روى مى دهد مطلع شوند. فرزندان اين خانواده پس از دوستى و آشنايى با اين بچه «جن» دچار مشكلات شديد روحى و روانى شده اند.
    • نخستين بار چه گذشت
    خانه در محله اى قديمى واقع شده است. پدر خانواده با نگرانى در مورد آنچه كه روى داده مى گويد: ??ماه پيش بود. پسر كوچكم كه ??ساله است دچار حالت تشنج گونه شديدى شده و در ناحيه گردن تمام رگهايش متورم شده و عضلات دستها و صورتش به شدت منقبض شده بود. او با صداى وحشتناكى با تمام ما درگير شده بود.
    وى گفت: از اينكه پسرم دچار جنون آنى شده ترسيده بودم ونمى دانستم چه كار كنم، هيجان او به اندازه اى بود كه همه به او خيره شده بوديم تا اينكه او جلوى آينه رفت و در آن شروع به حرف زدن كرد.
    وى گفت: بعد از آن كم كم آرام شد و بعد با اشاره به ما گفت: اين دختر دوست من است. ما هيچ كس را نمى ديديم ولى او در آينه شروع به صحبت كردن با او كه روز بعد وقتى سرسفره براى خوردن ناهار نشسته بوديم همسرم خواست پارچ آب را وسط سفره بگذارد، پسرم در يك لحظه پارچ را برداشته و به ديوار كوبيد و گفت: مامان! حواست كجاست؟ چرا پارچ را روى سر دوست من مى گذارى؟ خيلى از اين وضعيت احساس خطر كردم براى همين بود كه همان روز پسرم را به نزد يك متخصص روانپزشكى بردم و مشكل را با آنان در ميان گذاشتم ولى دكتر قرص آرامبخش براى او نوشت كه هيچ تاثيرى روى او نداشت و تنها براى مدتى او را آرام مى كرد.

    *دومين جن زده
    وى گفت: وضعيت پسرم همه اعضاى خانواده را پريشان كرده بود. همه نگران وضعيت او بوديم و مى ترسيديم كه مبادا بلايى سر او بيايد. در اين ميان دخترم كه تازه نامزد كرده بود بيشتر از بقيه احساس نگرانى مى كرد. بعد از چندروز متوجه شدم دخترم كه پرشور، اجتماعى و سرو زبان دار بود، ساعتها گوشه اى مى نشيند و به حالت افسردگى مبتلا شده است.
    دخترم ديگر از خانه بيرون نمى رفت و در گوشه اى مى نشست. ساعتها گريه مى كرد. فكر مى كردم به خاطر وضعيت برادرش به اين روز افتاده است، ولى بعد از چندروز حالت عجيبى از او سر زد او ناخن هايش را به شدت مى جويد و در زمانى كه در اتاق تنها بود با خودش حرف مى زد. نامزد دخترم از وضعيتى كه پيش آمده بود گلايه مى كرد و رفتارهاى دخترم با او باعث شد كه او ناراحت شود و سرانجام به توصيه من رفت و آمدش را به خانه ما كم كرد.
    اين پدر ادامه داد: دخترم در حرفهايش جسته و گريخته از دخترى حرف مى زد كه ما قادر به ديدن او نبوديم. او كم كم ديگر جلوى ما با موجودى حرف مى زد كه به چشم ما نمى آمد. هر روز شانه اى به دست مى گرفت و درهوا طورى تكان مى داد كه انگار دارد موهاى كسى را شانه مى كند.
    وى ادامه داد: چند روزى گذشت يك روز تشنج شديدى به او دست داد و در يك لحظه به طرف من حمله كرد. از اين رفتار دخترم تعجب كردم. او با ناراحتى به من گفت: بابا! تو مقصر تمام بدبختى هائى هستى كه براى دوست من به وجود آمده است. سعى كردم او را آرام كنم. از او علت را پرسيدم و او گفت: تو دست هاى دوست مرا سوزانده اى.

    *سومين جن زده
    پدر مى گويد: پسر ديگرم هم بعد از مدت كوتاهى مثل آن دو شد. او هم از دوستى حرف مى زد كه ما او را نمى ديديم. مى دانستيم كه اين پسرمان هم مثل آن دوتاى ديگر جن زده شده است.

    *پيشگويى
    مادر خانواده در حالى كه ناراحت است مى گويد: در شرايطى بوديم كه نمى دانستيم چه كنيم. شوهرم و من به هر درى مى زديم به نتيجه نمى رسيديم. يك روز دخترم را شروع به نصيحت كردم و به او گفتم: دخترم تو چرا پدرت را آدمى سنگدل مى دانى كه دوست تو را سوزانده است. او آدم مهربانى است. دخترم گفت: مى دانى كه بابا قبلاً قصد ازدواج با شخص ديگرى را داشته است و اصلاً به تو هيچ علاقه اى ندارد. بعد هم گفت: زياد نگران دايى نباش. دايى دچار ناراحتى كليه است و تا ?? ماه ديگر مى ميرد. ?? ماه بعد برادرم در بيمارستان جان سپرد. ديگر متوجه خطر جدى در نزديك خودمان شده بوديم. هركس آدرسى از پزشك، دعانويس و امامزاده مى داد بچه ها را به آنجا مى برديم. حتى گفتند زنى در شمال كشور امكان تسخير اجنه را دارد و ما بچه ها را به آنجا برديم. خانه آن زن در روستايى دورافتاده بود. پيرزن بچه هايم را داخل اتاقى برد. صداى ضجه بچه هايم را مى شنيدم، ديوانه شده بودم نمى توانستم تحمل كنم. شوهرم هم وضعيت بدترى از من داشت پيرزن با سرسختى به ما اجازه واردشدن به اتاق را نمى داد.
    وى گفت: پنج روز آنجا بوديم. بچه هايم آرامتر شده بودند. پيرزن به من گفت: مقصر اصلى تمام اين ماجراها شوهر تو است. ولى نه من و نه شوهرم واقعاً علت را نمى دانستيم. چند روز بعد از بازگشتن به قزوين دوباره سردردها، تشنج ها، حرف زدن ها، شانه زدن موهاى دخترك جن و واگويه ها وپيشگويى ها شروع شد. هر روز وقتى سر سفره ناهار يا شام مى نشستيم مى دانستيم كه دخترم قاشق قاشق به دوستش غذا مى دهد. او قاشق را پر مى كرد در هوا مى چرخاند و به سوى كسى كه كنارش نشسته بود مى گرفت و غذاى درون قاشق در يك لحظه ناپديد مى شد، بى آنكه ببينيم كسى قاشق را به دهان مى برد.
    پسر كوچك خانواده كه ?? ساله است مى گويد: دوستم دخترى است كوچك. او مثل ما لباس مى پوشد ولى دست هاى او سوخته است. دوستم هميشه گريه مى كند و از پدرم ناراحت است.

    *چرا؟
    پسرك مى گويد: خب معلوم است پدرم دست هاى او را سوزانده است. پدر من، پدر ومادر او را هم سوزانده و كشته است. پسرك بغض مى كند و مى گويد: او در كنار من مى نشيند و من با اوحرف مى زنم و او اطلاعات زيادى را به من مى دهد.

    *چهارمين جن زده
    خاله بچه ها كه از شنيدن وضعيت بچه هاى خواهرش نگران شده است راهى قزوين مى شود تا جوياى حال آنان شود ولى اين زن بعد از چند روز اقامت در اين خانه وقتى به خانه اش باز مى گردد، دچار همين حالات مى شود بر اثر پيش آمدن اين حالات، همه از او فاصله مى گيرند و مشكلات زيادى براى او و خانواده اش پيش مى آيد.

    *كودكان جن زده محله
    چند كودك و نوجوان كه به نوعى از دوستان فرزندان اين خانواده قزوينى هستند بعد از مدتى دچار حالات مشابهى مى شوند. وضعيت همسايگان محله به هم ريخته است. يكى از اين خانواده ها كه ادعا مى كند فرزندش جن زده شده يك كوچه بالاتر و ديگرى چند كوچه آن سوتر ساكن است.

    *بچه جن
    تمام اين كودكان در مورد دوست كوچك خود مى گويند: او دخترى كوچك است. كاملاً شبيه انسان است. دست هايش سوخته است. لباس تميز ومرتبى بر تن دارد. او هميشه در حال گريه وزارى است. موهايش بلند است و مثل همه انسانها حرف مى زند. پدر خانواده در مورد حالاتى كه در تمام فرزندانش مشاهده كرده است مى گويد: وقتى در لحظاتى بچه هايم ادعا مى كنند كه دوست جن شان را مى بينند دست هايشان مثل او از هم به دو طرف باز مى شود. عضلاتشان كشيده شده، چشمان شان كاملاً سرخ و پرخون و رگ هاى گردنشان متورم و چهره شان دگرگون مى شود.

    *ادامه پيشگويى ها
    بچه ها گاه و بى گاه از مرگ، نبودن همسايه، آمدن ميهمان، كتك و دعوا در محل كار خبر مى دهند. در حالى كه اين پيشگويى ها تاكنون كاملاً درست بوده است. مادر بچه ها با گريه مى گويد: نمى دانم چرا بچه هايم اينطورى شده اند. از اين وضعيت ناراحت هستيم. آنها بعد از تشنج با تزريق سرم و دارو آرام شده و به حالت عادى باز مى گردند.
    • متخصصان چه مى گويند؟
    يك كارشناس ارشد روانشناسى با اشاره به مشكلات روحى و روانى اين افراد مى گويد: جن قابل لمس يا ديدن نيست. در احاديث و روايت اسلامى نيز به آن اشاره شده ولى به صورتى كه اين خانواده وبچه ها ادعا مى كنند نيست به احتمال قوى همه اين افراد دچار ناراحتى روحى-روانى كه زاده تخيل و تلقين است شده اند.

    تاحالا جن دیدید
  • leftPublish
  • ۱۴:۵۰   ۱۳۹۴/۹/۲۹
    avatar
    رومین
    کاربر جديد|53 |76 پست
    wow واقعیه؟؟؟
  • ۱۰:۴۵   ۱۳۹۴/۹/۳۰
    avatar
    روشنک ا
    کاربر جديد|76 |99 پست
    جالبه ولی فکر نکنم واقعیت داشته باشه
  • ۱۲:۱۲   ۱۳۹۴/۹/۳۰
    avatar
    NE DAکاپ عکاس برتر 
    دو ستاره ⋆⋆|2582 |2251 پست
  • ۱۲:۳۲   ۱۳۹۴/۹/۳۰
    avatar
    نازلی جون
    کاربر جديد|155 |94 پست
    من که به این چیزا اعتقاد ندارم!
  • ۱۳:۱۵   ۱۳۹۴/۹/۳۰
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    راستش منم به اینطورمسایل اعتقادی ندارم زیاد...بیشتر به قدرت ذهن انسان معتقدم و اینکه این دنیا موجوداتی داره که فراتر از درکو دید انسانهای معمولی زندگی میکنن.
  • leftPublish
  • ۱۳:۲۰   ۱۳۹۴/۹/۳۰
    avatar
    arnina
    دو ستاره ⋆⋆|3419 |2289 پست

    من یک جن هستم . هووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
    61

    ویرایش شده توسط arnina در تاریخ ۳۰/۹/۱۳۹۴   ۱۳:۲۰
  • ۱۵:۱۹   ۱۳۹۴/۹/۳۰
    avatar
    سودا ح
    کاربر جديد|48 |67 پست

    سلام این داستان برای برادر یکی از دوستانم رخ داده

    سالها پیش وقتی که بچه بودم اتفاق جالبی افتاد واون اینکه زن همسایمون بخودی خود مریض شد ، اصلا" بگم کاملا" دیوونه شد 
    من که بچه بودم ولی بزرگترا میگفتن که اون جن زده شده و داستانی رو براش تعریف میکردند، واینکه من هیچ وقت نتونستم این مسئله رو باور کنم ولی هیچ وقت هم از ذهنم بیرون نرفت. 
    سالها از اون ماجرا گذشت تا اینکه چند سال قبل که تو یک شهر کوچیک تو حوزه مرکزی ایران دانشجو بدوم اتفاق جالبی برای خودم افتاد که راستش خیلی منو ترسوند. 

    ماجرا از این قرار بود که با یکی از دوستام توی اون شهر خونه ای رو اجاره کرده بودیم وهمیشه با هم بودیم تا اینکه دوستم برای چند روزی به شهرستان رفت ومن خودم تنها تو اون خونه بودم، زمستون بود و هوا خیلی سرد شده بود . شبی از اون شبها که تنها بودم آخرای شب رفتم که بخوابم ، خوابیدم ولی همین که چشمام گرم شدند صدایی رو شنیدم، انگار کسی از رو در حیاط پرید داخل حیاط 
    و من با شنیدن صدا از جام بلند شدم رفتم داخل حیاط وآنجا رو خوب وارسی کردم ولی کسی یا چیزی نبود بی خیال اومدم و سر جام خوابیدم و باز داشت خوابم میبرد که ناگهان احساس کردم یه نفر در حال رو باز کرد واومد داخل حال و در رو پشتش بست ، فورا" از زیر پتو در اومدم به در حال نگاه کردم کسی نبود بلند شدم داخل اتاقها رو هم گشتم دوباره داخل حیاط رو هم گشتم ولی کسی وچیزی نبود ، با این فکر که خیالاتی شدم برگشتم و رفتم که بخوابم. 

    این بار با کمی احتیاط رفتم زیر پتو و چراغها رو خاموش نکردم، ولی از اونجایی که شبهای زمستون خیلی طولانیند دوباره چشمام گرم شدند انگار کاملا" خوابم برده بود که با شنیدن صدایی دوباره از خواب بیدار شدم ، صدای آواز خواندن پسر بچه ای که داشت از اتاق خواب روبرو با صدا ی بسیار زیبا 
    آواز میخواند ، وحشت زده بیدار شدم با سرعت خودمو رسوندم به اتاق خواب ، صدا قطع شده بود و کسی هم اونجا نبود ، راستش دیگه حسابی ترسیده بودم داخل اتاقهای دیگه رو کاملا" گشتم چیزی نبود . 

    برای اینکه هوای خنک به کلم بخوره و از این وضع دربیام ، به قصد رفتن به داخل حیاط در حال رو باز کردم که با بدترین صحنه زنگیم روبرو شدم ، مردی پشت به من داشت به طرف در حیاط میرفت انگار قصد داشت بره بیرون یهو برگشت رو به من کرد و باصدای چندش آوری به من گفت :ببخشید از اینکه ترسوندمتون و بعد بدون اینکه بزاره من خوب نگاش کنم با سرعت رو دیوار پرید و مثل دود از همون جا ناپدید شد. من تو همون یه لحظه اونقدر دیدمش که حسابی بترسم ، مردی نسبتا" قد بلند با موهای در هم وبلند با صورتی مبهم و ناشناس 
    و پاها وراه رفتنی که اصلا" شبیه انسان نبود ، پاهاش شبیه سم بود و شاید بخاطر اینکه منو خوب بترسونه کاملا" نمایانش کرد. 

    من آنقدر ترسیده بوده که همین جور خشک به در حال تکیه زده بودم بدنم کاملا" یخ کرده بود ودر عین حال بشدت عرق کرده بودم ، واضع صدای قلبم که داشت نامنظم میزد رو میشنیدم ، نمیدونم چطوری صبح شد ولی چند روز به شدت مریض بودم و اصلا" نمی تونستم موضوع رو از ذهنم بیرون کنم، داشتم دیوونه میشدم و چند روزی نتونستم سر کلاسام حاضر بشم. 

    موضوع رو به چند نفر که اطلاعاتی در زمینه داشتند در میان گذاشتم همگی میگفتن که جن دیدی  و من بیشتر میترسیدم ، داستانهای زیادی رو از زبان خیلی آدما شنیدم درباره مواجهه با جنیان که با این اتفاقی که برای خودم افتاده بود همه رو باور کردم . 
    چند سال از این موضوع میگذره ولی برای من همیشه تازه است مثل دیروز و حالا پس از چند سال مریضی اون زن رو باور میکنم و علتش رو میفهمم . 

  • ۱۰:۳۰   ۱۳۹۴/۱۰/۱
    avatar
    arnina
    دو ستاره ⋆⋆|3419 |2289 پست

    بچه ها تا حالا با نعلبکی و حروفات احضار روح کردین ؟ کاری که اکثر بچه ها در دوران دانشجویی توی خوابگاه انجام میدن . در کل یکی از تفریحات سالم دوران دانشجوییه . خخخخخخخ
    من هم خیلی انجام دادم هم تو خوابگاه هم تو خونه .
    یکی از روحهایی که می شناختیم رو می خواستیم احضار کنیم . اما بعد از چند تا سوال بقیه رو درست جواب نمیداد . آخرش که تاکید کردیم آیا تو واقعا فلانی هستی .؟ گفتش من جن هستم . بعد هی ازش خداحافظی میکردیم که بره رو کلمه ی خداحافظ نمیرفت . ول کن نبود . دیگه حتی منتظر سوال نمی موند . خودش حرف میزد . به زور انداختیمش بیرون . ههههههههههه.
    البته من خیلی اینکار رو دوست داشتم . اما بعد از ازدواجم ترک کردم . چون نگران بودم شاید زمان بارداری برام خطر داشته باشه .
    به هرحال خواستیم بگیم ما هم بعله . نصفه نیمه جن دیدیم .

    ویرایش شده توسط arnina در تاریخ ۱/۱۰/۱۳۹۴   ۱۰:۳۱
  • ۱۰:۴۲   ۱۳۹۴/۱۰/۱
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    من که واقعیت این مسایلو درک نمیکنم اصلنم دوس ندارم بدونم چون مطمئنم انقدرر گسترده ست که نمیشه سروتهشو جمع کردو ی چیز درست حسابی فهمید.
  • ۱۱:۰۱   ۱۳۹۴/۱۰/۱
    avatar
    روشنک ا
    کاربر جديد|76 |99 پست
    زیباکده
    arnina : 

    بچه ها تا حالا با نعلبکی و حروفات احضار روح کردین ؟ کاری که اکثر بچه ها در دوران دانشجویی توی خوابگاه انجام میدن . در کل یکی از تفریحات سالم دوران دانشجوییه . خخخخخخخ
    من هم خیلی انجام دادم هم تو خوابگاه هم تو خونه .
    یکی از روحهایی که می شناختیم رو می خواستیم احضار کنیم . اما بعد از چند تا سوال بقیه رو درست جواب نمیداد . آخرش که تاکید کردیم آیا تو واقعا فلانی هستی .؟ گفتش من جن هستم . بعد هی ازش خداحافظی میکردیم که بره رو کلمه ی خداحافظ نمیرفت . ول کن نبود . دیگه حتی منتظر سوال نمی موند . خودش حرف میزد . به زور انداختیمش بیرون . ههههههههههه.
    البته من خیلی اینکار رو دوست داشتم . اما بعد از ازدواجم ترک کردم . چون نگران بودم شاید زمان بارداری برام خطر داشته باشه .
    به هرحال خواستیم بگیم ما هم بعله . نصفه نیمه جن دیدیم .

    زیباکده

    سلام مطمئنی یکی از دوستانت اذیت نمی کرد؟

  • leftPublish
  • ۱۵:۴۵   ۱۳۹۴/۱۰/۱
    avatar
    سودا ح
    کاربر جديد|48 |67 پست
    طبق گزارش دريافتي از اسياي دوردر يكي از پاركهاي كوچك در كشور تايلند دخترك عجيبي چند وقتي مردم ان منطقه را سر در گم كرده است. در اكثر عكسهايي كه در اين پارك گرفته ميشود اين دختر وجود دارد در صورتي كه اين دختر را تابه حال كسي از نزديك نديده است اين موضوع براي همه عادي شده بود تا اين كه خبرنگاري طي تحقيق از مردم فهميد اين دختر حدود چند سال پيش فوت شده است.

    مردم وحشت كرده و از پارك دوري كردند.مسئولين پارك از روزنامه مذكور شكايت كرده و آن ها ناچار به عذرخواهي شدند و مردم دوباره به پارك روان شدند كه دوباره عكاسي عكس اين دختر در را در عكسي ثبت كرد.
    عكاس بيچاره را جريمه و به زندان انداختند ولي او قسم مي خورد عكس واقعي است.
    دوباره مدتي گذشت و بعد از مدتي دوربين كنترل ترافيك عكس اين دختر را در بين مردم ثبت كرد.
    مامور مذكور از كار بي كار و جريمه شد.

    از آن پس كسي آن دختر را نديد و اگر هم ديد به روي خودش نياورد.
  • ۱۵:۴۹   ۱۳۹۴/۱۰/۱
    avatar
    سودا ح
    کاربر جديد|48 |67 پست

    این داستانها رو که می نویسم از دیگران شنیدم
    ۳ سال پیش بود مادر بزرگم شبانه در حال آبیاری باغ وسیع خود بود که میگفت پاسی از شب گذشته بود که جسم ناپیدا ولی به حرارت آتش با وی برخورد کرد و او را ده قدمی عقب تر راند وبه زمین پرت کرد وتمام بدن او کبود شد صبح آن روز قضیه را برای من و مادرم تعریف کرد منم از ترس نزدیک بود سکته کنم امسال پس از فوت او قضیه آن شب را برای نامزدم تعریف کردم و قه قهه زد وگفت اصلا شب بریم خونه مادر بزرگت وبهت ثابت کنم این حرفا مزخرفه منم برای لجبازی رفتم تا نیمه شب بیدار بودیم وخوابش گرفت چشممو بستم تا نگاهم به پنجره ای که به باغ ختم میشد نیفتد نیم ساعت بعد دیدم نامزدم انگار کسی جلوی دهنشو گرفته باشه تقلا میکنه جیغ زدم ترسیدمنزدیکش شم بسم الله گفتم ویاد دعای حضرت علی افتادم برای دفع جن ۳ مرتبه خوندمش و نامزدم مانند کسی که از غرق شدن نجاتش داده باشند خر خر میکرد دووییدم طرفش تمام دست هاش کبود بود وگفت بیا فقط فرار کنیم ازینجا و تا الان اون بلا چندین بار مجددا سرش اومده و با کلی دعا ودرمون اثراتش کم تر شده البته وقتایی آیت الکرسی میخونم براش این اتفاق نمیفته  من واقعا معتقدم وجود داره حتی به تک تک اعضای فامیل ثابت کرده ام

    ویرایش شده توسط سودا ح در تاریخ ۱/۱۰/۱۳۹۴   ۱۵:۵۰
  • ۰۹:۱۴   ۱۳۹۴/۱۰/۲
    avatar
    arnina
    دو ستاره ⋆⋆|3419 |2289 پست
    زیباکده
    روشنک ا : 
    زیباکده
    arnina : 

    بچه ها تا حالا با نعلبکی و حروفات احضار روح کردین ؟ کاری که اکثر بچه ها در دوران دانشجویی توی خوابگاه انجام میدن . در کل یکی از تفریحات سالم دوران دانشجوییه . خخخخخخخ
    من هم خیلی انجام دادم هم تو خوابگاه هم تو خونه .
    یکی از روحهایی که می شناختیم رو می خواستیم احضار کنیم . اما بعد از چند تا سوال بقیه رو درست جواب نمیداد . آخرش که تاکید کردیم آیا تو واقعا فلانی هستی .؟ گفتش من جن هستم . بعد هی ازش خداحافظی میکردیم که بره رو کلمه ی خداحافظ نمیرفت . ول کن نبود . دیگه حتی منتظر سوال نمی موند . خودش حرف میزد . به زور انداختیمش بیرون . ههههههههههه.
    البته من خیلی اینکار رو دوست داشتم . اما بعد از ازدواجم ترک کردم . چون نگران بودم شاید زمان بارداری برام خطر داشته باشه .
    به هرحال خواستیم بگیم ما هم بعله . نصفه نیمه جن دیدیم .

    زیباکده

    سلام مطمئنی یکی از دوستانت اذیت نمی کرد؟

    زیباکده

    روشنک جون البته در تمام اون مدتی که ما مثلا احضار ارواح میکردیم ظاهرا همش جن میومده .

    چون بعدها به ما گفتند با این روش هیچوقت روح نمیاد .

    اما خیلی خوب حرف میزدند . یه بارروح پدر بزرگ یکی از دوستامون گفتش که خیلی در عذابه . علتش هم اینه که در دوران جوانی پدرش رو میزده . اسم پدرش رو پرسیدیم . اونو احضار کردیم و ازش خواستیم که پسرش رو حلال کنه . اونم خیلی راحت بدون چک و چونه حلال کرد .

    اون زمان خیلی احساس غرور میکردم و فکر میکردم که دارم بهشون کمک میکنم . اما چه فایده بعدها بهمون گفتن جن ها شیطنت میکنن و میان وسط خودشون رو جای ارواح جا میزنن . 7

    ویرایش شده توسط arnina در تاریخ ۲/۱۰/۱۳۹۴   ۰۹:۱۸
  • ۱۰:۱۵   ۱۳۹۴/۱۰/۲
    avatar
    روشنک ا
    کاربر جديد|76 |99 پست
    جالبه
  • ۱۲:۴۴   ۱۳۹۴/۱۰/۲
    avatar
    simin bari
    کاربر جديد|10 |24 پست
    احضار روح با نعلبکی واقعیت داره؟
  • ۱۴:۱۷   ۱۳۹۴/۱۰/۲
    avatar
    شراره سعیدپور
    کاربر فعال|131 |223 پست
    امروز یه چیزی شنیدم اومدم براتون تعریف کنم میگن یه یارویی با جن ها در ارتباط بوده یه روز با یکی از دوستاش که ورزشکار هم بوده بیرون میرن.چون نصفه شب و حوالی ساعتای ۴ و ۵ صبح بوده و تاکسی گیر نمییومده تصمیم گرفتن پیاده برگردن خونه تو راه بودن که یه دفعه همین یارویی که با جن ها در ارتباط بوده به دوستش میگه اونجا رو نگاه کن طرف نگاه میکنه میبینه یه ادم که لباس سفید و سیاه پوشیده که پاش سمه اسبه جلوشونهنگرانخیلی میترسه یه دفعه طرف غیب میشه بعد یه پسربچه ای میبینه که تا میاد بهش دست بزنه پسربچه فرار میکنه.اینا همش راسته هابازندهمیگن همین طرف تا چند روز حال و روز درست و حسابی نداشته و حتی نمیتونسته غذا بخوره اصلا نمیتونسته تنها تو خونه باشه حتما باید دوسه نفر باهاش خونه میموندنهیپنوتیزم وای وقتی شنیدم دستو پام میلرزید
  • ۱۵:۱۹   ۱۳۹۴/۱۰/۲
    avatar
    سودا ح
    کاربر جديد|48 |67 پست
    سلام این خاطره مال من نیست ولی مال کسیه که خیلی بهش اعتماد دارم
    من یه خاطره برخورد واقعی با اجنه دارم که مربوط به چابهار میشه. بنا به دلایلی شب تو یه منطقه نظامی خیلی مخوف مجبور شدیم به همراه 3 نفر نظامی چادر بزنیم.

    اون منطقه معروف بود به این قضایا و گویا این موضوع هم از طرف اهالی منطقه که اونجا رفت و آمد داشتن و روحانیون تایید شده بود.

    نیمه شب بود که دیدیم چندتا سنگ محکم خورد به چادر، طوری که احساس کردم الان رو سرمون خراب میشه. من از همه جا بی خبر اومدم بیرون ببینم چرا اینجور شد و کی این کارو کرده

    که یهو دورو ورم رو نگاه کردم. فقط میتونم بگم چندین جفت چشم قرمز رنگ دیدم که انگار آتیش ازشون بیرون میزد. پشت بند اون چند تا سنگ دیگه اومد طرف چادر و من

    تنها کاری که کردم پریدم تو چادر و چند نفری ستون های چادر رو گرفتیم که فقط خراب نشه رو سرمون.

    خلاصه این قضیه تا نزدیکای اذان صبح ادامه داشت تا هوا روشن شد. تو این مدت ما هم هرچی آیت الکرسی و آیه و دعا بلد بودیم خوندیم. باورتون نمیشه ولی صبح وقتی جرات کردیم بیاییم بیرون

    یه عالمه سنگ دورو ور چادر بود. خلاصه جمع و جور کردیم و رفتیم سراغ کاری که اومده بودیم و اون شد بار آخری که من از اون منطقه حتی رد شدم !
  • ۱۵:۲۵   ۱۳۹۴/۱۰/۲
    avatar
    رومین
    کاربر جديد|53 |76 پست
    چه ترسناک
  • ۱۵:۴۰   ۱۳۹۴/۱۰/۲
    avatar
    دامون
    کاربر فعال|608 |373 پست
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان