۱۳:۵۳ ۱۳۹۳/۱۱/۲
ronak nپنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13385 |16410 پست
روزی مادر شوهری برای شاد کردن عروس خود به بازار رفت و برای او یک سرویس طلا خرید در راه برگشت به این فکر افتاد که عصر به خانه ی عروسش برود و برایش خانه تکانی کند در همین فکر بود که تصمیم دیگری به ذهنش رسید که بعد از خانه تکانی غذای 7 روز عروسش را برایش بپزد و فریز کند تا عروسش مجبور به پخت غذا نباشد و در مقابل پسرش از عروسش به نحوه احسنت تعریف و تمجید نماید
(برداشتی از کتاب دوزار بده آش، به همین خیال باش، جلد سوم، فصل آرزوهای دست نیافتنی. بخش جون عمه ت)