خانه
2.86M

جـــــــــــــکـــــــ جــــــــــالــــــــب

  • ۱۲:۴۱   ۱۳۹۳/۱۱/۲۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    ياد دارم در غروبي سرد سرد،
    مي گذشت از کوچه ما دوره گرد،

    داد مي زد: "کهنه قالي مي خرم،
    دست دوم، جنس عالي مي خرم،
    کوزه و ظرف سفالي مي خرم،
    گر نداري، شيشه خالي مي خرم"،

    اشک در چشمان بابا حلقه بست،
    عاقبت آهي کشيد، بغض اش شکست،
    اول ماه است و نان در سفره نيست،
    اي خدا شکرت، ولي اين زندگي است؟!!!

    سوختم، ديدم که بابا پير بود،
    بدتر از او، خواهرم دلگير بود،

    بوي نان تازه هوش اش برده بود،
    اتفاقا مادرم هم، روزه بود،

    صورت اش ديدم که لک برداشته،
    دست خوش رنگ اش، ترک برداشته،

    باز هم بانگ درشت پيرمرد،
    پرده انديشه ام را پاره کرد...،

    "دوره گردم، کهنه قالي مي خرم،
    دست دوم، جنس عالي مي خرم،
    کوزه و ظرف سفالي مي خرم،
    گر نداري، شيشه خالي مي خرم،

    خواهرم بي روسري بيرون دويد،
    گفت: "آقا، سفره خالي مي خريد؟!!"

    زنده ياد، قیصر امین پور
    ویرایش شده توسط رهام 💙دنیز💕 در تاریخ ۲۹/۱۱/۱۳۹۳   ۱۲:۴۱
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان