مکالمه ای بین من و مادرم:
-مامان
- جونم
- داشتم ماست می خوردم
- نوش جونت پسرم
- ریخت رو فرش
- کوفتو بخوری نکبت؛ خاک تو سرت، کِی میخوای آدم بشی؟ هم سن و سالای تو الان دارن انرژی هسته ای تولید میکنن، احمق، واقعا که، مایه خفت مایی، حیف جوونیم رو صرف بزرگ کردن تو کردم دیلاق! بی خاصیت، نئشت رو بکش اونور تمیزش کنم تا بوش همه جا رو برنداشته ....