خانه
48.3K

خاطرات خواستگاري تون

  • ۱۲:۱۳   ۱۳۹۳/۵/۲۱
    avatar
    کاربر فعال|941 |479 پست
    شب خواستگاریم من گفتم که چایی نمیبرم یعنی چی ؟؟؟همه صداشون دراومدکه نه بایدبیاری وزشته واین حرفاخلاصه به شربت بردن راضی شدم وخیلی خانومانه اول جلوی پدرشوهرومادرشوهروبعداقای شوهروبعدخواهرشوهربعدمامانم وسراتجام شربتو دریک اقدام یهویی ریختم روباباماصلانفهمیدم چی شد؟؟؟جالب اینه خیره مونده بودم به بابام وتکون نمیخوردم پدرشوهرمم به شوخی گفت:اه!!!ریختی؟هیچی دیگه بعدرفتم تواشپزخونه وبه اتفاق دخترخالم یه دل سیرخندیدم حالا مگه روم میشدبرگردم ولی درنهایت پررویی اومدم نشستم حالا چشمم میخوردبه شلواربابام ویادم میومدکه شربت ازش میچکیدوبه زورجلوی خندموگرفته بودم
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان