خانه
329K

داستان های واقعی و عبرت انگیز

  • ۱۱:۳۲   ۱۳۹۳/۶/۶
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست

    داستان سه خواهر حسود جالب و آموزنده




    در یکی از افسانه‌های استرالیایی، حکایت یک راهب بودایی آمده که با سه خواهر خود در راهی می‌رفت و به مشهورترین دلاور زمان خود برخورد. دلاور گفت: – من مایلم با یکی از این سه دختر زیبا زندگی کنم. راهب گفت: – اگر یکی از این‌ها ازدواج کند، آن دو تای دیگر غصه می‌خورند.


    من دنبال قبیله‌ای می‌گردم که مردانش مجاز باشند سه تا زن بگیرند.


    آنان سال‌های سال تمام قاره‌ی استرالیا را زیرپا گذاشتند، اما چنین قبیله‌ای را پیدا نکردند. زمانی که دیگر پیر شده بودند و راه‌پیمایی بیمارشان کرده بود، یکی از خواهران گفت: – دست‌کم یکی از ما می‌توانست خوشبخت شود. راهب گفت: – من اشتباه کردم. اما حالا دیگر خیلی دیر شده است. و سه خواهرش را به سه ستون سنگی تبدیل کرد تا همه‌ی کسانی که از آنجا رد می‌شدند، بدانند که شادی یک نفر به معنای آن نیست که بقیه باید غصه بخورند



    ویرایش شده توسط mona mona در تاریخ ۶/۶/۱۳۹۳   ۱۱:۴۵
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان