خانه
329K

داستان های واقعی و عبرت انگیز

  • ۱۳:۴۷   ۱۳۹۳/۶/۶
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست

    داستان جالب و آموزنده از لقمان




     


    روزی لقمان در کنار چشمه ای نشسته بود . مردی که از آنجا می گذشت از لقمان پرسید : چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟

    لقمان گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که لقمان نشنیده است.

    دوباره سوال کرد : مگر نشنیدی ؟ پرسیدم چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟

    لقمان گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد .



    زمانی که چند قدمی راه رفته بود ، لقمان به بانگ بلند گفت : ای مرد ، یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید .

    مرد گفت : چرا اول نگفتی ؟

    لقمان گفت : چون راه رفتن تو را ندیده بودم ، نمی دانستم تند می روی یا کند .

    حال که دیدم دانستم که تو یک ساعت دیگر به ده خواهی رسید .
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان