خانه
330K

داستان های واقعی و عبرت انگیز

  • ۱۴:۱۷   ۱۳۹۳/۶/۸
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست

    یکی بود یکی نبود !


    عاشقش بودم عاشقم نبود

    وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود

    حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن؛ یکی بود یکی نبود !


    یکی بود یکی نبود. این داستان زندگی ماست.

    همیشه همین بوده. یکی بود یکی نبود …

    برایم مبهم است که چرا در اذهان شرقی مان “با هم بودن و با هم ساختن” نمی گنجد؟

    و برای بودن یکی، باید دیگری نباشد.


    هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود، که یکی بود، دیگری هم بود … همه با هم بودند.

    و ما اسیر این قصه کهن، برای بودن یکی، یکی را نیست می کنیم.


    از دارایی، از آبرو، از هستی. انگار که بودنمان وابسته به نبودن دیگریست.

    انگار که هیچ کس نمیداند، جز ما. و هیچ کس نمی فهمد جز ما.


    و خلاصه کلام اینکه : آنکس که نمی داند و نمی فهمد، ارزشی ندارد، حتی برای زیستن.


    و متاسفانه این هنری است که آن را خوب آموخته ایم.

    هنر “بودن یکی و نبودن دیگری” !!!
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان