خانه
330K

داستان های واقعی و عبرت انگیز

  • ۱۵:۱۱   ۱۳۹۳/۶/۸
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست

    داستان زیبا از یک سرباز


     

    Jospeh Schultz یک سرباز آلمانی در جبهه ی شرق بود.

    در بیستم جولای سال ۱۹۴۱، او به همراه ۷ تن دیگر از همرزمانش به ماموریتی که گمان میکرد عادی است فرستاده شد.


    پس از یک راه پیمایی کوتاه، او و افراد گروه دریافتند که ماموریت با آنچه تا آن موقع انجام داده بودند به کلی متفاوت است: 

    در پیش روی خود، آنها ۱۴ شهروند اسیر شده را دیدند که با چشمان بسته، کنار دیوار، انتظار مرگ میکشیدند.


    ۸ سرباز در دسته ی شولتز در ۱۰-۱۵ متری این افراد متوقف شده و دستور یافتند تا همه ی شهروندان را اعدام کنند.


    ۷ نفر از افراد اطاعت کردند. در سکوتی که حکم فرما بود تنها شلیکهای متناوب تفنگ شنیده میشد.


    جوزف شولتز از دستور…



    سرپیچی کرد.


    کلاه و تفنگش را به زمین انداخت و آرام خود را در کنار شهروندان اعدامی قرار داد. او مرگ را به جای کشتن غیرنظامیان نومید انتخاب کرد. ثانیه هایی بعد جسد ۱۴ غیرنظامی به همراه یک سرباز آلمان نازی روی چمنها قرار داشت. او به دستور مافوق، به دست همرزمانش اعدام شد.


    این عمل نشان داد که انسان می تواند خوب یا بد بودن را انتخاب کند. این یک شورش نبود. یک کار قهرمانانه نبود.

    داستان قربانی شدن هم نبود. و با این کارِ جوزف شولتز کسی هم نجات پیدا نکرد. همه به علاوه ی یک نفر بیشتر کشته شدند.

    اما او نمونه ی یک انسان بااخلاق شد. او از تیرباران کردن امتناع کرد چون اینکار را غلط میدانست.

    اینکه ۱۴ یا ۱۵ نفر کشته بشوند شاید در نظر اول خیلی مهم نباشد. اما برای او و ما چرا.
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان