خانه
330K

داستان های واقعی و عبرت انگیز

  • ۱۳:۴۴   ۱۳۹۳/۶/۱۶
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست

    حتما اين داستان رو تا آخر بخون


    بسم الله الرحمن الرحيم 

    مردي بود كور كه خيلي زود از خواب بيدار شد تا نماز صبح را با جماعت در مسجد بخواند وي لباس خود را پوشيد و وضو گرفت سپس راهي مسجد شد در نيمه راه پاي او ليز خورد و بر روي زمين افتاد و لباسش كثيف شد دوباره به خانه برگشت و لباسش را پوشيد و وضو گرفت و برگشت تا اينكه در مسجد نماز بخواند و براي بار دوم در همان مكان اول پايش ليز خورد و افتاد و باز هم لباسش كثيف شد دوباره به خانه برگشت و لباسش را عوض كرد و وضو گرفت و راهي مسجد شد در وسط راه با مردي كه چراغ در دستش بود روبرو شد از آن مرد پرسيد كه تو كي هستي مرد جواب داد كه من تو را ديدم كه دوبار در وسط را افتادي و با خودم گفتم كه راه تو را نوراني كنم تا بتواني به مسجد بروي و آن مرد با آن مرد كور به مسجد رسيدند و مرد كور به آن مرد گفت كه بيا داخل نماز بخوانيم اما آن مرد خودداري كرد دوباره به او گفت كه بيا نماز بخوانيم اين بار مرد به شدت خودداري كرد بعد از آن مرد كور از او پرسيد چرا دوست نداري نماز بخواني مرد در جواب گفت كه من شيطانم در بار اول من تو را بر زمين انداختم تا نتواني به مسجد بروي اما وقتي كه تو به خانه برگشتي خداوند تمام گناهانت را بخشيد و براي بار دوم كه تو را انداختم و تو هم دوباره به خانه برگشتي و راهي مسجد شدي خداوند تمام گناهان اهل بيت تو را بخشيد و براي بار سوم ترسيدم تو را بيندازم مبادا دوباره برگردي و خداوند بوسيله اين كارت تمام گناهان اهل روستا را ببخشد


     
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان