خانه
330K

داستان های واقعی و عبرت انگیز

  • ۱۲:۰۸   ۱۳۹۳/۸/۵
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست
    داستان کوتاه گدا های بازاریاب(داستان جالب)



    دو گدا در یکی از خیابان های شهر رم کنار هم نشسته بودند




    یکی از آنها صلیبی در جلو خود گذاشته بود و دیگری ستاره داوود



    مردم زیادی که از آنجا رد می شدند به هر دو نگاه می کردند ولی فقط تو کلاه کسی که پشت صلیب نشسته بود پول می ریختن .



    کشیشی که از آن جا رد می شد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیب نشسته پول می دهند و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمی دهد.



    رفت جلو و گفت :



    رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟



    اینجا یک کشور کاتولیک هست، تازه مرکز مذهب کاتولیک هم هست.



    پس مردم به تو که ستاره داوود جلو خود گذاشتی پولی نمی دهند، به خصوص که درست نشستی کنار دست گدایی که در جلو خود صلیب گذاشته است.



    در واقع از روی لجبازی هم که باشد مردم به او پول می دهند نه به تو.



    گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرف های کشیش رو به گدای پشت صلیب کرد و گفت :



    هی موشه نگاه کن کی اومده به برادران گلدشتین بازاریابی یاد بده؟ 
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان