خانه
330K

داستان های واقعی و عبرت انگیز

  • ۱۱:۴۶   ۱۳۹۴/۳/۲۸
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست


    روزی زنی با شوهرش غذا میخورد. فقیری درب خانه را زد. زن بلند شد و دید که فقیر است. غذایی برداشت تا به او بدهد.

    شوهرش گفت: کیست ،؟

    زن جواب داد: فقیر است برایش غذا میبرم.

    شوهرش مانع شد تا اینکه جر و بحث شان بالا گرفت و کارشان به طلاق کشید.

    سالیان سال گذشت و زن شوهر دیگری گرفت. روزی با شوهر دومش غذا میخورد

    که فقیری در خانه را زد، مرد در را باز کرد. دید که فقیری است که نیاز به غذا دارد. به خانه برگشت و گفت: ای زن غذایی برای فقیر ببر.

    زن فورا بلند شد و غذا را برد

    اما . . .

    زن با چشمانی پر از اشک برگشت.

    شوهرش گفت چه شده ای زن.

    زن گفت: این فقیر که در خانه آمده شوهر قبلی من است.

    مرد زنش را در آغوش گرفت و سپس رو به او کرد و گفت.: من هم همان فقیری هستم که آن روز به در خانه شوهرت آمدم.

    ...

    هیچگاه زمان به یک حال نیست، پس هرگز نباید کبر و غرور را به خود راه داد !

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان