خانه
331K

داستان های واقعی و عبرت انگیز

  • ۱۱:۱۱   ۱۳۹۴/۱۱/۲۷
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست
    پدری پسرش را منکر بود که شعور یافته و آدم بشود، تا وقتی آشوبی در مملکت به پا شد و پسر در آن شلوغی به سرکردگی و حمایت اشرار به حکومت رسید.
    و چون به تخت نشست فرمان داد پدرش را کت بسته به حضورش بیاورند و چون پدر را آوردند به او گفت:
    تو بودی که میگفتی من آدم نمیشوم؟ ببین به چه مقامی رسیده ام.

    پدرش گفت:
    اکنون نیز همان گویم که گفتم آدم نمیشوی، نگفتم حاکم نمیشوی که اگر آدم بودی با پدر خود به این صورت عمل نمیکردی.
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان