خانه
254K

رمان ایرانی " آغوش اجباری "

  • ۲۰:۱۲   ۱۳۹۶/۵/۳۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    آغوش اجباری


    قسمت چهلم




    با حالت قهر رو برگردوندم و گفتم :
    - میل ندارم
    اومد جلو ... ترسیدم ... به دیوار پرس شدم ... با عصبانیت و داد گفت :
    - ببین دختر , حوصله این ادا و اطوارا رو ندارم ... الان مثل بچه آدم میای سر سفره می شینی و غذاتو می خوری
    اینم بگم اگه این رفتارت بهخاطر محمده , باید بهت بگم تا امروز سر کار بودی و منم نمی ذارم دخترم بازیچه بشه
    حالا پاشو راه بیفت وگرنه هر چی دیدی از چش خودت دیدی
    طوری صداشو برده بود بالا , می ترسیدم نه بیارم ... بلند شدم و با صدا آب دهنمو قورت دادم و همراش رفتم
    مامان اصلا نگام نمی کرد ... نگار و ندا هم با ناراحتی بهم چشم دوخته بودن و بابا هم با عصبانیت با همه حرف می زد
    غذامو که خوردم , برگشتم اتاقم ... باید فردا زود بیدار می شدم و می رفتم نامه رو واسه محمد می فرستادم ...
    زودی خوابیدم که بتونم بیدار بشم ....
    با صدای زنگ ساعت بیدار شدم
    همین که چشامو باز کردم , یاد نامه افتادم
    زودو بی سرو صدا رفتم دست صورتمو شستم و برگشتم اتاقم ... لباسامو پوشیدم و نامه رو لای کتابم تو کیفم گذاشتم
    کوله مو انداختم رو شونه م و رفتم بیرون ... آروم در اتاقو بستم کسی بیدار نشه وگرنه می گفت ساعت شش و نیم کجا می ری
    داشتم از در ورودی هال خارج می شدم ... با صدای بابام میخکوب شدم
    - حنا
    سر جام خشک شده بودم ... قلبم مثل یه گنجیشک می زد ... توان نداشتم برگردم طرفش
    - دختر با توام ... کجا می ری این ساعت ؟
    وای خدا من چی جواب بابا رو بدم ؟
    با لرز و ترس برگشتم
    - خب ...
    خب ... خب امتحان داریم ... زودتر می رم اونجا با سمیه درس بخونیم
    با حالت عجیبی نگام کرد و گفت :
    - یه ساعت زودتر ؟! خب تو خونه می خوندین دیگه
    - چند تا سوال داریم باید از هم بپرسیم
    - باشه , صبر کن خودم می برمت


    وای نه


    - نه ممنون بابا , خودم می رم
    - گفتم صبر کن
    همینم کم بود ... الان منو ببره می فهمه دروغ گفتم ... این ساعت که در مدرسه رو باز نکردن ...
    رفت اتاقش و چند دقیقه بعدش اومد بیرون و رو به من گفت :
    - بریم
    همراهش رفتم ... داشتم از ترس زهره ترک می شدم
    حالا من چه جوری نامه رو برسونم ... خدا کمکم کن ...
    این دیگه چه بدبختیه سر رام قرار گرفت ...

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان