خانه
254K

رمان ایرانی " آغوش اجباری "

  • ۲۱:۴۶   ۱۳۹۶/۶/۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    آغوش اجباری


    قسمت چهل و سوم




    اینا چرا با هم تبانی کرده بودن ؟ چرا ؟
    دایی زیر بغلمو گرفت و بلندم کرد ...
    - دخترم این چه وضعیه ؟ به خودت بیا ...
    بغض رو صدای دایی حس می کردم
    پس چرا کاری واسم نمی کرد ؟
    عالم و آدم از عشقم خبر داشتن ... چرا کمکم نکردن به وصال یارم ؟
    رفتم اتاقم و نشستم و بی صدا گریه کردم
    با همون مانتو شلوار به خواب رفتم
    با صدای مامان بیدار شدم
    - وای دختر تو چرا خوابیدی ؟
    - مامان ولم کن
    - حنا پاشو ببینم
    - مامان دست از سرم بردار , عموت شب میاد ... ولم کن بخوابم , سرم درد می کنه
    - ساعت شش عصره , الان میان
    با شنیدن حرف مامان , سیخ نشستم ... یعنی این همه وقت خواب بودم ؟
    - چرا بیدارم نکردین ؟
    - من چه می دونستم خوابی ؟ گفتم حتما قهر کردی , نیومدم سراغت ... پاشو آماده شو ... الان است که بیان ...
    - من نمیام
    - یعنی چی نمیام ؟ می خوای آبرومونو ببری ؟
    - همین که گفتم
    - تو داری عروسشون میشی ... زشته ...
    - نمیام ... برن به درک
    - دیگه با بابات طرفی
    مامان رفت بیرون ... از جام بلند شدم و لباسامو با یه دامن سیاه و یه پیراهن سیاه و شال سیاه عوض کردم
    سیه پوش عشقم شدم ...
    سیه پوش محمدم ...
    سیه پوش سرنوشتم ...
    وقتی رفتم بیرون , مامان تو آشپزخونه بود ... با دیدن من با ناخن به صورتش چنگ زد ...
    - اینا چین پوشیدی ؟ برو عوضشون کن زود
    بی توجه به حرفش رفتم حیاط
    از آب تو حوض چن مشت به صورتم پاشیدم و لب حوض نشستم
    درونم آتیش گرفته بود
    گرماش داشت ذوبم می کرد
    به همه چی فکر کردم
    به اون وقتایی که می دیدمش و استرس می گرفتم
    به اون وقتایی که نمی تونستم باهاش حرف بزنم ......

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان