آغوش اجباری
قسمت چهل و ششم
وایسادم ولی برنگشتم ... اومد جلوم ایستاد ...
- افتخار نمی دیدن خانم خانما ؟
دهنم باز شد ... این چه باکلاس بود ...
- ممنون , خودم می رم
- ا ... نه بابا ... من نمی ذارم نامزدم پیاده بره ... بیا زود باش ...
ناعلاج سوار ماشین شدم و اون درو برام بست ... وقتی خودش نشست تو ماشین , چسبیدم به در ماشین که متوجه شد ...
- یکم بیا این طرف ... اینجوری میفتی
جوابی بهش ندادم ... هنوز ماشینو روشن نکرده بود که با اجازه ای گفت و دستمو کشید و منو آورد وسط صندلی
- حالا ش ... می خواستیم بریم شهرستان ولی من گفتم تا نامزدمو نبینم , نمی رم
سکوت کردم ...
- دیشب نتونستیم حرف بزنیم
بازم سکوت ....
- نمی خوای حرف بزنی ؟
بازم سکوت ...
- فک نمی کردم انقد بداخلاق باشی
بازم سکوت ...
- اشکال نداره ... روت نمی شه , بعدا درست می شه
بازم سکوت ...
رسیده بودیم دم مدرسه
- ظهر خودم میام دنبالت
- مگه نمی خواین برین شهرستان ؟
خنده ای کرد و گفت :
- بالاخره زبونت وا شد ... می خوای از دستم خالص بشی ؟ نه , عصر می رم ... تو رو برمی گردونم , بعد ...
با صدای آروم خداحافظی کردم و رفتم تو مدرسه
مدرسه تموم شد و با سمیه اومدیم بیرون
سمیه می خواست حسامو ببینه
وقتی حسامو دید , گفت :
- واو عجب خرشانسی هستیا ... نگاه چه تیکه ای گیرش اومده
خیلی عصبی شدم ... با غصب بهش توپیدم :
- چی میگی تو ؟ من قلبم تیکه تیکه شده ... واقعا که
با عصبانیت سوار ماشین شدم
- سلامت کجاست ؟
- سلام
- اخماتو باز کن ... داریم می ریم ناهار بخوریم
- من نمیام , مامان بابام نگران می شن ... در ضمن درس دارم
- میای چون هم از بابات هم از مامانت اجازه گرفتم ... در ضمن فوقش یه ساعت می ریم , می تونی بعدا درستو بخونی ... من تا سه ماه نیستم , دلم واست تنگ می شه ........