داستان انجیلا 💘
قسمت بیست و چهارم
بخش سوم
کمی بغض کردم و جلوی خودم رو گرفتم و شروع کردم اونچه که شنیده و دیده بودم رو تعریف کردم ...
و دکتر تمام مدتی که من حرف می زدم , سرش پایین بود و گوش می داد ... انگار خودش همه چیز رو می دونست ...
هیچ از حرف های من تعجب نکرد و همش با تاسف سرشو تکون می داد ...
در پایان حرفم دیگه دستگیرم شده بود که خیلی اتفاقات افتاده و من بی خبر و با خوشبینی سرم به کار خودم گرم بوده ...
گفتم : ازتون خواهش می کنم هر چی می دونین به منم بگین ...
گفت : انجیلا , تو دختر دوست و برادر منی ؛ پس دختر منم محسوب میشی ... من به خاطر تو که اینقدر از جوونی عذاب کشیده بودی و ما شاهد اون بودیم , می خواستم کمکی به تو کرده باشم ...
ولی احمد خراب کرده ... متاسفانه با کسایی رابطه داشته که یک دونه آدم حسابی توش نیست ... دردسر پشت دردسر ...
نمی دونم چرا تو تا حالا نفهمیدی ؟ منم خیلی دلم می خواست بهت بگم ولی هر وقت می دیدمت که اینقدر صورتت خوشحاله و احمد جان احمد جان می کنی , دلم نمی اومد شادی تو رو دوباره تبدیل به غم بکنم ...
با احمد حرف زدم , قول داد ولی عمل نکرد ...
هر بار بهش تذکر می دادم شرمنده میشه و معذرت خواهی می کنه و قسمم می ده به تو نگم ...
حالا از صد تا , یکی رو من فهمیدم ...
بهت گفتم بعد از ظهر ها بمون چون این کارو وقتی تو می ری , می کنه ...
گفتم : شما از کجا فهمیدین ؟
گفت : ببخشید , به مریض هاشم دست درازی می کنه ... میگه منظوری نداشتم ولی شکایت زیاد داشتیم ...
راستش من دیگه دلم نمی خواد اون توی این کلینیک باشه تا حالا هم به خاطر تو تحملش کردم ...
گفتم : نمی تونم باور کنم احمد ... واقعا احمد اینقدر آدم کثیفیه ؟
نه , نمی تونم تصورشم بکنم ... اون آدم مهربونیه , ساده است , بی ریاست ... من بهش اعتماد داشتم ...
گفت : دخترم تو خودت روانشناسی خوندی و اهل مطالعه ای ... این کارای اون دلیل بد بودنش نیست , فکر می کنم ... یعنی ... چی بگم ؟ ...
بدت نیاد تو رو خدا ...
ولی خودت می دونی ... اون احمدی که با تو ازدواج کرد رو به خاطر میاری ؟ الانم ببینش ...
فکر می کنم خودشو گم کرده , داره بیراهه می ره ... حالا چرا ؟ نمی دونم ...
راستش ,برام سخته ولی خودت می دونی چی میگم ... به نظرم باهاش حرف بزن , الان خودش نمی دونه داره چیکار می کنه ... مطمئنم درست میشه ...
فقط سعی کن منطقی و آروم باشی ولی به فکر جا باشین ... احمد هر چی زودتر از اینجا بره , برای ما بهتره ....
ناهید گلکار