داستان دل ❤️
قسمت دوازدهم
بخش دوم
و قبل از اینکه برسیم , زنیت خانم گفت : راستش تا شام رو نیاوردین , من بگم که ما اومدیم خواستگاری دخترتون ... خلاصه نقل و نبات آوردیم , دخترتون رو بردیم ... بیا لی لا جون , داریم در مورد شما حرف می زنیم ....
دیگه در مقابل کار انجام شده قرار گرفته بودیم ....
ولی مامان معطل نکرد و گفت : نفرمایید تو رو خدا ... لی لا حالا نمی خواد شوهر کنه ... بعدم زینت خانم اصلا راه نداره ... نمی شه ... به هیچ وجه ...
چون مهندس ماشالله خیلی از لی لا بزرگ تره ... شاید پونزده شونزده سال ... نمی شه ...
رضا گفت : نه بابا , این طورام که می فرمایید نیست ... من تازه سی و سه سالمه ...
مامان خندید و گفت: خدا عمرتون بده ... بچه ی من فقط نوزده سالشه ... تو رو خدا خودتون بگین مگه میشه ؟ چهارده سال هم خودش یک عمره ... نه , ان شالله یک زن خوب گیرتون میاد ولی لی لا نه ... چون الان برای خودش آرزوهایی داره و می خواد بره دنبال اونا ... میگه شوهر دست و پای آدم رو می گیره ...
خداییش زینت خانم ما دلمون نمی خواست درس بخونیم و به جایی برسیم ؟ زود شوهر کردیم و گرفتار بچه داری و شوهرداری شدیم ... عمرمون تموم شد و رفت ... بیراه میگم ؟ حالا نمی خوام تا لی لا به هدفش نرسیده , شوهرش بدم ... دیگه یک دونه دختر منه ...
رضا گفت : ببخشید , ببخشید خانم اسدی ... این حرفا مال کسانیه که دخترشون رو به یک جوون خام می دن ... از همون اول زندگی باید دنبال نون و آبشون باشن ... خوب معلومه عمر آدم تباه میشه ...
ولی اگر با مردی ازدواج کنن که خونه و ماشین و پول داشته باشه , دیگه تو زندگی به آدم خوش می گذره ... قبول ندارین ؟ البته منم هنوز جوونم ... شما دستی دستی منو پیر کردین ...
نمی خواستم قبل از اینکه وضع زندگیم روبراه بشه , ازدواج کنم ... به نظر تون گناه کردم ؟ ... در ضمن زن مورد علاقمو پیدا نکرده بودم ... راستش منو که می شناسین , آدم خاصی هستم ...
خودم اینو می دونم و همیشه می گفتم زنم هم باید خاص باشه ...
مامان لبشو کمی کج کرد و گفت : حالا لی لا هم همچین خاص نیست ... زن برای شما فراوونه ... هزاران نفر دلشون می خواد شوهری مثل شما داشته باشن ولی لی لا نه ...
حالا خیلی زوده برای اون ... اجازه بدین دانشگاه قبول بشه , تا خدا چی بخواد ...
رضا گفت : لی لا خانم شما نظرتون همینه ؟ نه , نه , الان نگین ... یکم فکر کنین , بعد جواب بدین ...
اما اینو شما بهتر می دونین که من چه پشتکاری دارم ... تا به چیزی که بخوام نرسم , دست برنمی دارم ...
ناهید گلکار