داستان دل ❤️
قسمت هفدهم
بخش اول
عمه تو آشپزخونه داشت تدارک ناهار رو برای رضا می دید ولی لباسشو عوض کرده بود و خیلی تر و تمیز بالای پله ها ایستاده بود ...
اول سامان اومد و گفت : لی لا , آقا رضا دم دره ، باهات کار داره ...
عمه به من اشاره کرد و گفت : تو برو بالا , من میارمش ...
و خودش چادرشو سرش انداخت و رفت دم در ...
از همون دور گفت : بفرمایید آقا داماد ... آدم خونه ی عمه ی زنش می ره و دم در می مونه ؟ نباید بیای به عمه سلام کنی ؟
رضا اومد جلو و سلام و علیک کرد و گفت : آخه نمی خوام مزاحمتون بشم ...
گفت : بفرما ... بفرما خیلی خوش اومدی ... خوشحالمون کردی ...
برو بالا که عشق توام بالاست ... می خوای ببینیش , باید بری دست بوس ... ببینم زن داری بلدی یا باید یادت بدم ؟ ...
رضا گفت : رو چشمم عمه , اگر اجازه بده ... ولی نمی ذاره که دستشو ببوسم ... ( حالا همین طوری دارن میان بالا و حرف می زنن )
عمه گفت : به نظرم که مرد باعرضه ای اومدی ولی مثل اینکه زن داری بلد نیستی ... بیا خودم یادت می دم ...
من و شهناز مثل مجسمه ایستاده بودیم کنار دیوار و سامان اون اتاق داشت آب می خورد که اونا اومدن تو ...
رضا تا منو دید , با یک لبخند گفت : سلام , خوبی ؟
گفتم : مرسی ... شما چطورین ؟ ...
رضا به اصرار عمه رفت بالای اتاق نشست ...
عمه به شهناز گفت : برو چایی بریز برای داماد من ...
خوش اومدی ... من باید شما رو پاگشا می کردم ولی فکر نمی کردم به این زودی بزنین به تیپ و تاپ هم ... حالا اینم خیری درش هست ان شالله ..
رضا گفت : به خدا عمه من نگرانش شده بودم ... آخه رفته بود مدرسه تا ساعت پنج ...
عمه گفت : دروغ میگی ... ببخشید ها ... مامانش به شما گفت که اون مسابقه داره ... چرا باور نکردی ؟
گفت : فکر کردم دارن منو آروم می کنن ...
عمه گفت : تو اصلا چرا ناآروم بودی ؟ پسرم , آقای مهندس , مرد مهربون , زن مثل گل می مونه ... با این طریق زندگی به جایی نمی رسی ... به زنت احترام بذار , بعد ازش توقع احترام و محبت داشته باش ...
زن ها خیلی زود راضی میشن اما زودم ناراضی ... و هیچ وقت بی احترامی رو فراموش نمی کنن ... اگر پنج انگشت خودتو عسل کنی و دهنش بذاری , بازم توهین و بی احترامی رو به خاطرشون می سپرن ...
فکر نکن روزی فراموش می کنن ... یکی رو می بخشن ... اما وقتی تکرار بشه , یواش یواش گلت پژمرده میشه و هر چی بهش آب بدی فایده نداره ...
اون وقت فقط باهات زندگی می کنه چون مجبوره ... ببین پسرم اگر حتی خودخواهی , و خودتو دوست داری , از زنت مراقبت کن ... بهش اعتماد کن به خاطر اینکه خودت خوشبخت بشی ...
اگر تو به این حساسیت هات ادامه بدی , زندگی خوبی نخواهی داشت ... پس بهتره همین الان تموم بشه ...
ناهید گلکار