خانه
238K

رمان ایرانی " عزیز جان "

  • ۰۰:۴۱   ۱۳۹۶/۴/۱۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان عزیز جان


    قسمت هفتاد و هشتم

    بخش سوم




    صبح , بچه ها رو بردم پایین ... کارامو کردم و ناشتایی بچه ها رو دادم و داشتم غذا درست می کردم که اوس عباس اومد پایین …
    بدون سلام رفت صورتشو شست و خشک کرد ... یه سر به نیره زد و کوکب رو دعوا کرد که خرس گنده آروم بشین … و بعد اومد نزدیک من وایساد و با لحن حق به جانب پرسید : باز چی شده سگرمه هات تو همه ؟ بازم قهری ؟ بگو کِی قهر نیستی همون موقع بیام خدمتتون نرگس خانم ؟
    گفتم : والله نمی دونم ... از روح انگیز خانم بپرس …..

    با تعجب گفت : از کی ؟

    گفتم : روح انگیز که دیشب قربون صدقه اش می رفتی ….
    داد زد : ولم کن بابا ... چرت و پرت میگی ... این مزخرف ها چیه بار من می کنی ؟ خجالت بکش ... زن , امروزم برای خودت بهانه درست کردی ؟ زندگی درست کرده برای من زنیکه ….

    و رفت بالا و چند دقیقه بعد با غیض و تر از پله ها اومد پایین و درو زد به هم و رفت ….

    و من در حالی که زبونم به حلقم چسبیده بود و قلبم تند می زد و زانوهام می لرزید , وسط زیرزمین خشک شده بودم …..
    با خودم گفتم بهانه درآورد تا امشب هم بره ... و خودمو حاضر کرده بودم تا اون شب هم منتظر بمونم ... حالا تمام روز به من چی گذشت بمونه …

    ولی اون سر شب اومد خونه …. از همون دور دیدم که دستش پره …. یک راست رفت زیرزمین ...
    من از جام تکون نخوردم و چون همیشه به استقبالش می رفتم , این براش معنا داشت ….

    کمی اومدنش طول کشید ... کوکب رو فرستادم سر و گوشی آب بده ...

    بهش گفتم : برو ببین آقات چیکار می کنه ولی حرفی نزن و بیا به من بگو …

    کوکب رفت و خودشم نیومد …..

    من چایی رو حاضر کردم و نشستم تا دو تایی با هم امدن بالا ... دست اوس عباس میوه بود و کوکبم بشقاب دستش بود …..

    اوس عباس با یه لبخند زورکی میوه رو گذاشت جلوی من و گفت : سلام عزیز جان , خسته نباشی ... بیا میوه اش خیلی خوب و شیرینه …

    و خودش رفت و نیره رو برداشت و بالا و پایین انداخت و پرسید : شام چی داریم ؟ خیلی گشنمه , ناهار نخوردم …
    هر وقت حاضر شد بیار که طاقت ندارم …. می خوای چی درست کنی ؟
    هر چی فکر می کردم که بهش چی بگم , به عقلم نرسید …. ساکت موندم ...

    اون چیزی تو مطبخ برای شام ندیده بود ... برای اینکه من شامی درست کرده بودم و فقط باید می ذاشتمش تو نعنا داغ …

    بلند شدم و رفتم …….
    شام که تموم شد و بچه ها خوابیدن , بدون اینکه یک کلمه حرف بزنیم ... ظرفا رو که شستم , رفتم نشستم تو ایوون ... اونم پشت سرم اومد و کنارم نشست …..
    مدتی هر دو ساکت بودیم تا خودش به صدا در اومد و گفت : ببخشید ... نباید دیشب می رفتم ... ولی یه کم به هم ریخته بودم و نمی تونستم به تو بگم ... حالم بد بود ... رفتم زود بیام , متاسفانه باز از دستم در رفت ... تو به خانمی خودت ببخش ……..

    گفتم : ناراحتیت چیه ؟ بهم بگو شاید یه کاری بکنم ... حداقل اینه که دلت خالی میشه , نمی ری این کار بدو بکنی ……
    گفت : خودم درستش می کنم ... فقط اینو بدون از ته قلبم دوستت دارم و هیچ وقت جز تو هیچ کس رو نمی خوام ... من حتی بچه هامو برای اینکه تو مادرشونی دوست دارم ….
    در مورد رجب و زهرا هم بهت ثابت کردم … اینو میگم برای حرفی که تو مطبخ بهم زدی …..

    گفتم : نه بابا ... ولش کن , الکی گفتم که حرص تو رو دربیارم چون خیلی از دیر اومدن تو ناراحتم …. نمی دونی من تا صبح چی می کشم تا تو بیای … جون به سر می شم … اگه واقعا منو دوست داشته باشی این کارو با من نمی کنی اوس عباس ….
    حرفمو قطع کرد و گفت : جان دل اوس عباس ... وقتی منو صدا می کنی فکر می کنم تو بهشتم …..
    گفتم : من اذیت می شم ... خیلی انتظار بده ... میشه دیگه سر وقت بیای خونه ؟ منو چشم به راهت نذار …..
    دستشو انداخت دور گردنم و گفت : چشم … فدای اون چشم عسلیت بشم که به راه من می مونه … چشم , فدات بشم ... قول میدم …. به جون خودت , به جون اکبر دفعه ی آخرم بود ... تموم شد و رفت ... حالا دیگه قهر نیستی ؟ ...
    گفتم : حالا بگو مشکلت چیه ؟

    گفت : ول کن درستش کردم ... بیا اینجا ... بیا جلو روی سینه ی من تکیه بده …

    سرمو گذاشتم روی سینه اش و اون تو گوشم زمزمه کرد : همیشه پشتت می مونم ... همیشه عاشقت
    می مونم ... سر تو و سینه ی من رو فقط مرگ از هم جدا می کنه ……




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان